ترجمه سروده های شاعر ملی ایران استاد ادیب برومند به هشت زبان زنده دنیا

پیام آزادی جهانی شد !

شاهین سپنتا

 

كــسانـيكه در عـلــم و تــقـوا ســــرنــد هـــمـانـا كـــه از ديــــگــران بـــرتــرنــد
و گـــر نـــه دگـــر مـــردم از هــــر نـــژاد بـــه رتـــبـت هــــمانــنــد يــكـديــگـرنـــد

 
"
پیام آزادی" مجموعه ای از سروده های شاعر ملی ایران استاد ادیب برومند به هشت زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شد.

کتاب "پیام آزادی" توسط گروهی از روزنامه نگاران ایرانی و فیلیپینی که به آثار و ادبیات ایران علاقه مند هستند به زبان های ایتالیایی، اسپانیایی، چینی، کره ای، تاگالوگ ( فیلیپینی ) و اسپرانتو ترجمه و به صورت کتاب الکترونیک منتشر شده است.

خانم "رابیسانتو " که مدیریت کار ترجمه این کتاب را برعهده داشته است درباره انگیزه اش از ترجمه این کتاب گفت : سال گذشته با مطالعه کتاب پیام آزادی علاقه مند شدم که آن را به زبان تاگالوگ ترجمه کنم که به پیشنهاد و همت عده دیگری از دوستان این اثر ارزشمند به زبان های دیگر نیز ترجمه شد.

این روزنامه نگار فیلیپینی افزود: سال گذشته نیز ترجمه آثار شاعرانی چون حافظ ، سعدی ، فردوسی و رودکی توسط عده ای در مانیل انجام و منتشر شد.

وی در ادامه اظهار امیدواری کرد که در آینده ای نه چندان دور سایت بین المللی استاد ادیب برومند با نام "شاعر بین المللی" آغاز به کار کند.

سعید مقدم ، مدیر پایگاه اینترنتی استاد ادیب برومند با بیان این خبر افزود : کتاب پیام آزادی به زبان های دیگری نیز در حال ترجمه است.

این مجموعه شعر دربرگیرنده سروده های استاد ادیب برومند از سال 1329 تا 1356 خورشیدی است. حقوق بشر، بهار آزادی ، نژادها برابرند و انسان ها برادر، جان انسان را چه بهاست؟ ، نفرت از بمب گذاری و تروريسم ، ماتم افغانستان و ... عناوین سروده های همیشه ماندگار این مجموعه هستند که در حمایت از حقوق بشر و جنبش های آزادی خواهی و با آرمان صلح و آزادی جهانی سروده شده اند.

استاد ادیب برومند در بخشی از پیشگفتار کتاب ، انگیزه خویش را از سرایش سروده های به یادگار مانده در این مجموعه چنین بیان می کند:

...
اين كار زائيده دلبستگی ، نسبت به وضع و حال ملت هايی بوده است كه مدت ها در زير بار سلطه بيگانگان خسته‌ و فرسوده گرديده و سرانجام با قيام ملی، در پيكار آزادی خواهانه كه با استعمارگران آغاز كرده اند به پيروزی دست یافته اند در حالی كه برخی از آنان پس از تحصيل آزادی باز هم از دسيسه‌ها و زمينه چينی ‌های اين سياست ايمن نمانده‌اند.

انگيزه‌ نگارنده در سرودن اشعار اين مجموعه، عواطف بشر دوستانه و علاقه به خوشبختی ملت ها و تأثر از دردهاي مشترک ‌و هماهنگی است كه بر اثر تعديات كشورهای زورمند، گريبان‌گير ملل آسيایی و آفريقایی و آمريكای لاتين گرديده و هيجان و شوری خشم آلود در دل دردمندان و زخم خوردگان سياست استعماریبر ضد اين روش بدفرجام – برانگيخته است.

سير و گشت مطالعاتی اين بنده در تاريخ احوال و سرگذشت اقوام استعمارزده و تأثرات ناشی از گزندهای گوناگون و شكننده‌ای كه از يک صد و هفتاد سال پيش، بر اثر زمينه سازی های اهريمنی و نيرنگ بازی های سياست استعماری، دامن گير ميهن عزيز ما گرديده است، مرا به مقابله با اين سياست واداشته و به حكم ضرورت‌های تاريخی و آگاهی های زمانی، به تعهد پيكارجويی با اين شيوه ضد انسانی بر گماشته است. تعهدی مقدس كه از نهانگاه ضمير و خاطر نژند و دل دردمند سر بر آورده و از احساسی ملی و انسانی مايه‌ور گرديده است.

اين تعهد و وامداری در مبارزه با استعمار، يک امر وجدانی است كه به هيچ روی آميخته به غرض خاصی جز وامگذاری و ادای وظيفه‌ اجتماعی در برابر جامعه‌ بشری نبوده است و من از آغاز جوانی كوشيده‌ام تا با قلم و قدم در اين راه پيش روم و از اين آماج خجسته روی بر نتابم.

ستيزه‌جویی اين سراينده با سياست استعماری حد و مرز و كيش و آيين و تيره و نژاد و شكل و غالب نمی ‌شناسد و در هر جا و به هر وضع كه اين سياست شوم و نافرخنده رخت اقامت گسترده و طرح دخالت افكنده باشد، با ستيهندگی و پرخاش من روبروست و به همين جهت در هرگوشه از جهان كه جنبشی از مردم استعمارزده بر ضد اين سياست به ظهور رسيده و درفشی از استقلال طلبی و آزادی خواهی به اهتزاز در آمده يا آزاده مردی به مخالفت با استعمار و تعدی قد علم كرده است خود به خود ستايش و احترام مرا نسبت به خويشتن برانگيخته و گاه به هواداری و هم‌آهنگی واداشته است. اين نيز ناگفته نماند كه علاوه بر استعمار، مبارزه با حكومت خودسرانه نيز، همه وقت آماج مقاصد اين بنده در ادای دين اجتماعی بوده و خواهد بود، به خصوص سياست استعماری همواره پيوندی ناگسستنی با استبداد و خودكامگی دارد و آنچه به كشورهای دست نشانده تحميل می كند، به طور مستقيم يا غير مستقيم خودسرانه است و هرگز بر وفق ميل و رضای ملت ها نيست.

گذشته از اين، استقرار هر نوع حكومت استبدادی هر چند از طرف يک كشور خارجی نباشد نوعی استعمار و استثمار داخلی به شمار می رود و مبتنی بر شكستن حدود اختيارات، دست اندازی به حريم حقوق مردم، بازيچه ساختن سرنوشت خلق و به كار بردن نيرو به قصد ماندن و سود جستن و حكومت كردن است و با توجه به اين كه خارجيان نيز پيوسته در همه‌جا برای اجرای نيات استعمارگرانه خود حكومت های فردی بومی را بهتر يافته‌‌اند، در همداستانی وهم‌آهنگی اين دو، ترديدی باقی نمی ماند.

با اين ترتيب مبارزه با استعمار و خودكامگی دو هدف مقدس است كه پيوسته خود را متعهد به ادامه‌ كوشش در راه آن می ‌دانم و تا واپسين دم از اين پيكار خطر خيز باز پس نخواهم نشست.

در ادامه ، سروده " بهار آزادی" ، از کتاب پیام آزادی را با هم می خوانیم :



درود بـاد بـه خـّـرم ديـارِ آزادی / ديـار خّــرم و ايمـن حـصارِ آزادی

ز مـن سلام به آزادی و دبـستانش / كه مرد حق بود آموزگارِ آزادی

درود باد به آزادگی و عّز و شرف / كه يافـت پـرورش انـدر كنارِ آزادی

سلام بـاد به آزادی و شهيدانش / كه هـست رحـمـتِ حـق، پـاسدارِ آزادی

بــهـار، گــرچه صفابخش و خـّرم آيين است / به خــّرمـی نـبـود، چـون بـهـار آزادی

شرابِ نـاب، نـــشـاط آورد بــه دل ها، لـيک / نه هـمـچـو شربتِ نـوشین گـوارِ آزادی

قـلم همـيشه بـود، پـاسـدارِ اسـتقلال / سخـن هـمـاره بـود، خـواستـارِ آزادی

به كارگـاهِ زمـان، تـار و پـود آبـادی ست / كه بـسته‌اند بـه زرّيـنه تـارِ آزادی

كـسی كـه سردهد آوای كــوس قــدرت را / چـه دَم زند؟ بـبـرِ اقـتـدارِ آزادی

نـشـان مـباد بـه گـيـتی ز گـرگِ استـبداد / كه خـويـش چـَردَ گله، در مرغزار آزادی

درود بـاد بـر آن کس كه پــايداری كرد / بـه روزِ حـادثه در پـاي دارِ آزادی

ز عـدل و داد كند سرزمين خـويش آباد / گر اِعتدال بـود پــيشكارِ آزادی

روا بـود كه نـهـد دسـت ِ قــدرتِ قانون / به کـّف عــقـل و درايـت مهار آزادی

مشـو اسيـر تــغـافـل كـه در كـمين، صيّاد / مـصمـّم است بـه قـصد ِ شکارِ آزادی

بـه بـار بــنـد گی و نـنـگ، تن نخواهد داد / كـسی كـه يـافـت نـشـان، ز افـتخار آزادی

بـسا به خرمــَنِ آزادی آتـش افــکنـدند / بـه نـام بـرزگــر و آبـيـارِ آزادی

بـسـا كـسا كـه نمک خورد و بر نمكدان كوفت / كـه بـود بــر سرِ خوان، ريـزه‌خوارِ آزادی

بـه اعـتـبـار اُمـَــم لــــطمـه‌هـا بــه بار آرد / چـــو لـطمــه بــار شـود، اعــتـبـارِ آزادی

ز يــكـّه تــازي زورآوران بـر آرد گــَرد / چـو گـرمــتاز شود، شهـسوارِ آزادی

***

درود بـر مـلل آسيـا و آفـريـقا / كه می كنند تـن و جـان، نـثارِ آزادی

يــكايـک از پـی تـحصيل عـّز و استقلال / عـلـَم زنـنـد به خـّرم ديـارِ آزادی

ز يــمـنِ اخـتـرِ اقـبـال و طـالــع مسـعود / بـگردشنـد كنـون، در مدارِ آزادی

ز قـيـد سلطـه‌ مــغرب زمين برون آيـند / بـفـّرِ نـهضـت نیکو شعـارِ آزادی

ز جـــان گـــذشــته، مـسلـح بـه عـزم و ايمانند / بـه روزِ معـركـــه، در كـارزارِ آزادی

پـس از تـحمـّلِ ذلّت به روزگـارِ دراز / به سر رسيـد شـبِ انــتظارِ آزادی

فـرو نـشست دگر مـوج خـيزِ استعـمـار / فرا رسيـد بـهـيـن روزگــارِ آزادی

ز هـر ديار، چـه خــونين كـفن شهيدانند / به راهِ شاهـدِ گلگـون عـذار آزادی

چــو بلــبلان ِ چـمن، در زمـانـه خـواهـد بـود / « اديـــب » ، نـغـمه‌گـرِ شاخـسار آزادی


 2  شعر دیگر از مجموعه  " پيام آزادي" :


ماتم افغانستان

بمناسبت اشغال كشور «افغانستان» بوسيله‌ي «اتحاد جماهير شوروي» در سال 1358 و حمايت آن كشور از كودتاي كمونيستي افغانستان و جنگيدن چند ساله‌اش با مجاهدان غيور افغاني، اين قصيده سروده و منتشر گرديد ..

خرداد ماه 1364



خــون دل مــيخورم از مـــاتـمِ «افـغانــسـتان» كـــز غـمِ حـادثـه‌اش، آتـشم افــروخـت بـجـان

آتـش افـروخــت بــجانـم غـــمِ آن پــاره‌ي تــن پــاره‌ئـي از تــنِ ايـــرانِ مـــن از ديــر زمان

قـــومـي از جـــمـله دلـــيرانِ كـــياني گـــوهــر تــيره‌ئـي از شـــعـبِ پـــاكـــنژادِ «ايـران»

بــا دگــر مــــردمِ ايـــان هـــمه هـمسان و شبيه بــه صــفا و بــه لــقا و بـه نـژاد و بــه زبـان

بـــزبـــانِ دري از عــهـدِ ســلف، نــادره گـوي ز رســومِ كـهـن ازبـاب ِ سـُـنـن، قــاعــده‌دان

شـــعرشـان شــعرِ دري، دين و شـريعت اسلام هــم بــفرهـنگ و هـنربـا هـمه اِخـوان يكسان

نــ-ورِ چـــشمِ وطــن، آن‌زاده‌ي ايـرانِ بـزرگ كــه جــدا كــرد زخـانِ پــدري، خـانـه و مان

چـون هـــميخــواسـت كه گـردد بــسياست آزاد شـــد ز كـانـونِ نــياكـان بــدگ ســوي، روان

لـــيك افــسوس كه تا خانه جدا كرد و بــرفت يـــكــدم آســوده نــمانـد از بــدِ بـــيـدادگــران

هـــر زمــان خورد قــفائي كه نـيايد بـه سـخن هـر زمان ديــد بـلائـي كــه نــگـنجد بـه بـيان

ســـالـها دســتخوشِ جــورِ «بــريتاني» بـــود آنـچنان كــز لــطماتـش هــمه افــغان، بــفغان

هــر زمـان گـشت امــيري بــه آموزش تحميل و آنـگهي يـافت امــوري ز امـــيرش نـقصان

سـپرِ رنج و بلا كرد و را در رهِ «هــند» سپري كـوفته از ضـربــيتِ بـس گـرز گــران

تا جــدا كـردش ازين مـُلك ، كـشيدش بـكـمند همـچو آن صـيد كـه در جـرگهِ كشندش بميان

تا بدام انـدرش افــكند، همي خــواســت كه او دسـت و پا بسته زبون ماند و بي تاب و توان

لاجـــــرم راهِ ورا در پـــــيِ آزادي بـــــسـت تــا فــرو مــانـد، در كـــسـب كــمال از اقران

عـــاقــبت گــرچــه خود اسـتقلال آورد بچنگ هـــيـچگاه از بـــدِ اغـــيار، نــبودي بــه امـان

***

حــــالــيا، بــــعـدِ ســتم‌هاي غــم‌انگـيزِ قـرون بـا گــرانـتر سـتمي تـاب شـكن، يـافت قـِـران

صــد ره از پيش، وراحال‌بتر گــشت كــــنون از ســتمكاره اَبــرقـــدرتِ عـــفريــت نــشـان

آنكه پــرورد پلنگينه صــفت «بَــبرك»1 را تـا بـه جــاري ســياســت دهــدش خود فرمان

و آنـــگـه آورد ســـــپاهـي بــــهـواداري وي سـوي بــوم و بــِرافـغان زكـران تـا به كران!

ســپهي حاـمي «بــبرك» بَـتريِن دشـمن خـلق بــنـده‌ي شـوروي و بــيرگ و رسواي جهان!

ســپهي كـــآمده بـــا مــــردمِ افـــغات بــسـتـيـز كــرده نابود بسي مرد و زن از خرد و كلان!

سپهي بـــا هــــمه يــارانِ وطــن، رويـــاروي لــيكن از بـهرِ حــريــفـانِ دغــل، پــشتـيـبان!

بـــهــواداري دولـــت هــــمـه جـــا داده بـــباد خـاك افــغان و بـه آتــش زده بـــنگاهِ كـسان!

خلقِ افغان هـمه ازقصـّه‌ي «بــبرك» بــيزار رو نــهادنــد بــه اقــصاي جـهان پيرو جوان!

يا پناهنده به «پـاكـستان» گــشتندو «خليج»2 يــا بــه ايـران شـده آواره و هــر سـو پـويان!

لــيك جــمـعـي دگــرند ازيـله مــردانِ دلــيـر قـَــد بــرافــراشــته در راهِ جــهــاد از ايـمان!

مـيكــنند از ســرِ غـيرت به پــراكـنده نـــبرد روزِ دشــمن ســيه و خــانــه‌ي اعداد ويـران!

چـنگ يـازنـد به گرگان و پــلنگان زغــضب چــون هـــژبــرانِ خـروشـنده و شيران ژيان!

***

كي توان خواند زنوعِ بشر اين «ببرك» دون آن دنــــي طـــبعِ درنــددَوشِ آلـــوده روان!

كه كشد مردمِ «افغان» را با حمله‌ي «روس» تــا بــديـن حـيله كـند حـفـظِ مــقام و عــنوان!

«
لــشكـر ســرخ» هـم اكنون كـُشد و بنددپاك هـر كـجا هـست مـبارز بـه عـيان و بـه نهان!

از پـيِ يـافــتـن يــكدو «مـــجاهد» در شـــهر پــس نــواحــي كــه ز خــمپاره كـند بمباران!

نــنگ بــر آن پــسر نـاخــلفي كــز پــيِ سـود مــامِ خـود ســهل فــروشــد به فلان و بهمان!

آفــريـن بـــر پــسرِ بـاشـرفـي كـــز رهِ جـنگ مــام خـود بـــاز رهــانــدزشــــكـنـجِ زنــدان!

***

روس راگـــر نـــبوَد خـــود هـــوسِ اسـتعمار و آن ابــرقـــدرتِ ديـگر را مــچ گيرد از آن!

پــس چــرا پــا ننهد بيرون از خـانه‌ي غــير؟ و اعـــتراض هـــمه گـــيتي را گــيرد آســان!

كــي تــوان بــاور ازو كــرد نــيـن داعــيه را كــه نــدارد طــمعِ ارضــي و مــالي به فلان!

آن كـزين كـار كـند كـنعِ جهانخواره‌ي غـرب خــود زبــهر چـه بدين لقمه گشوده‌ست دهان؟

مــنع بـــدكـاره، بـــه بــدكـاره نــدارد تـأثــير كـاين حـقـيقـت بـجـهان دارد اصــلي شـايـان!

بــاش تــا كـّــر و فـــرِ مـلـتِ افـغان به نــبرد لــشكرِ ســـرخ بــرون رانــد از «افغانستان»

آري آري چــو بــيا خــاســت پـيِ‌پاسِ وطــن مــلـّتي ســـخت خــروشـــنده‌تر از سيلِ دمان!

بــركــند سُلــطه‌ي دشــمن را بــنيان و اساس در كـــشـد مـكـنتِ خـائـن را در كــامِ زيــان!

غــيرتٍ مـــلـّيِ افـــغانـيِ جـانـباز ، «اديبِ»

وارهــانـَد وطـن از مـهـلكه بـي‌هـيچ گـمان!


**


در سوگ لومومبا

درديماه 1339 «ژانويه‌ي 1961»، «پاتريس لومومبا» رهبراستقلال كنگوي بلژيك «زئير» و يكي از چهره‌هاي درخشان ازادي قاره‌ي سياه، در نتيجه‌ي زمينه‌چيني سياست استعماري، بدست «موسي چومبه» و يارانش كه از دست نشاندگان سياست خارجي و خواستار جدائي ايالت «كاتانگا» از «كنگو» بودند، به وضع فجيعي كشته شد و جسدش در اسيد سوزانده گشت و اين فاجعه جهانيان را در اندوهي ژرف فرو برد. قصيده زير كه زاده‌ي تأثرات من است در آن موقع سروده و منتشر گرديد.



ديـشـب خــبري در دل و جـانم شـررافـكـند در جـان و تـنم، ز آتش غـم، شـعله در افـكند

دردا و دريـغا كـه فـــرســتـنـده‌ي اخــــبـار آتـش بـه دل خـلق جــهان، زيــن خـبر افـكند

بــود ايـن خـبر از حـادثه اي، پرده بـرانـداز كـاندر هـمه اقـطار جـهان، شور و شر افـكند

هـر جا كه گـذر كرد، شـراري بدل انگيخت هــر سـو كـه روان گشت، دواري بسر افـكند

بــا دســت جــفـا شــاهــد شــكـر لــب ايــام در كـــام بــشـر، زهــر بـجاي شــكـر افـكند

آزاده جــــوانــان و دلاور پـــــسران را در ولـــولــه غـــم بــعـزاي پــــدر افـكند

چـون «مادر آزادي» ازين وقعه خـبر يافت مــعجـز1 ز سر از مـرگ گرامي پسر افـكند

بــس گــوهــر غــلـتـنده كــه از ديـده بـدامن در مـــاتــم ايــن ســرور والا گـهر افـكند

سرحلقه‌ي «مردم كشي» ازسر كله انداخت2 تــا رهــبر «آزادگي» از تـن كــمر3 افـكند

* * *

يـكــدسـته‌ي خـونخوار، كه اقبال به شر كرد آتـــش بـــدل خـــســته‌ي نــوع بـــشـر افـكند

گر«چومبه»4براين‌زعيم‌است،عجب نيست كــو ســر بــره غــير، پــي سـيم و زر افـكند

در مـلك «كاتانگا» بهـواداري «بـلژيك» افـراشـت لـوائي5 و بـه «كنـگو» شرر افـكند

نـنگين و سـر افـكنده بـود چـومبه كـه گيتي سـر پـوش ســيه نـامـي و نـنگـين بـسر افـكند

با خـيره‌سري كـشت ميـهن قـائد «افريك» آن نـخل قــد افــراشــته را، ريــشه بــرافـكند

آن رهبر جاباز، گـرانمايه «لومومبا» ست كـآوازه‌ي مــردي بــهـمه بـحر و بــر افـكند

ديــدن نــتوانــست مـشــقـات كــسان را چــون بــر صفـحات وطـن خـود، نظر افـكند

بــر بــست كــمر در ره آزادي و آنــگاه بــس غـلـغـله در خــاور و در بـاخــتر افـكند

از بـهـر نـجـات وطـن از ســلـطه اغـــيار بــرخاسـت دلــيرانـه و جــان در خطر افـكند

در كـارگـه عــزم گــران، از ســر تــدبــير بــنشسـت بـه هـوشـياري و طرح ظـفر افـكند

تــا بــاز رهــانــد وطــن از چـنگ اجـانب بــا زمــره بــيداد گـران، پــنجه در افـكند

بـا مردم «مستعمره جو» سخت درآويـخت تــا رايــتشان ســهـل، بــزيــر از زبـر افـكند

آن بـيخ تـــسلـط كـه شـد از مظلـمه سيراب بــا هـــمـت مــردانـه، بــرويـيـن تـــبر افـكند

چون حربه‌ي او همت و ايمان و شرف بود دشــمن بــه تــنازع،ز نــهـيبـش، ســپر افـكند

الــقصه زدنــد اهـــل وطــن حـلقه بگردش تــا ســلـطـه بــيگانه ز كـــشور، بــدر افـكند

مــقبول جـهان گــشت و قبول همگان يافت تــا پــرتـو اقــبال، بــر آن بــوم و بـــر افـكند

لــيك از خــطر عــامــل بــيگانه نــياسود كـانـدر ره اوســنگ جــفا، بــيشـمر افـكند

چــون بــست ره اجــنبـي ســـود طلـب را خــود را بــزيان، در پي اين كر و فر6 افـكند

هــر چند سر اندر سر سوداي وطن باخت ســودي بـسزا بـرد، چـو تـن در ضرر افـكند

از حــق طلــبي‌هـا، رد پـائـي حـركت خيز در بــوم و بــر خـويـش، بـهر رهگذر افـكند

از خـون خـود افزود بر ايـوان ظفر، نقش چــون پـايـه ايــن كــاخ، بــخون جـگر افـكند

مـحـبوب جـهان بـود و حـيات ابـدي يـافت چــون رخــت اقــامــت بــسـراي دگــر افـكند

آنــدسـت بـريـزاد كـه بـا تـيـشه بـيـداد از بــاغ جـهان ايــن شــجر بــارور افـكند

ايـن طــبع اديـبـست، كـه بر گور «لومومبا

يـكدسـته گـل تـعـزيـت از شـعر تـر افـكند



بیوگرافی استاد ادیب برومند:

در بيست و يکم خرداد 1303 در زادگاهش شهر " گز" از شهرستان برخوار استان اصفهان به دنيا آمده است . پدرش مرحوم مصطفي قلي خان برومند از خوانين گز بود که از حسن خط ومقدمات زبان عربي و آگاهي هاي تاريخي بهره داشت . به زبان فرانسه مسلـّط واز جمله تجدد طلبان عصر بود، هيچ گاه شغل دولتي نپذيرفت و به كار مِلكداري و كشاورزي اكتفا نمود . اديب برومند در سال 1325 از وزارت دادگستري ابلاغي براي شغل دادياري دادگستري اردبيل دريافت كرد ولي از پذيرفتن سِِِِِمَت قضائي اعـراض نمود و تقاضاي صدور پـروانـه كارآموزي وكالت دادگستري كرد و دو سال بعد بطور مستقـل به عنوان وكيل پايه 1 دادگستري مشغول كار شد؛ وي سالها وكيل بانك ملـّي در ايران بود و وكالتهاي متفرق را كمتر مي پذيرفت و در اين حرفه همواره براي احقاق حقوق مي كوشيد. اديب برومند در ظرف مدتي كه در دانشكده حقوق تحصيل مي كرد نسبت به تكميل معلومات ادبي و پرورش دادن طبع شاعري خود غافل نبود بلكه با كوشش بسيار شمار فراواني از متون معتبر نظم و نثر پارسي را با دقت تمام مطالعه نمود و در شعر و ادب به ممارست پرداخت و به زبان عربي و فرانسه نيز به خوبي آشنايي پيدا كرد . اديب تا سن 16 سالگي به نثر نويسي اهتمام مي ورزيد ولي از 17 سالگي بيشتر به شعر و شاعري روي آورد وبا علاقه و دلبستگي به شاعران و اشعارشعراي دوران مشروطه خواهي براي ادامهُ آن سبكِ نوپا از جهت موضوع و مطلب كه ديرينگي نداشت و ابتلا آت زمان را موضوع شعر قرار مي داد. پس از حادثه سوم شهريور ماه 1320 و اشغال ايران به وسيله متـفـقـيـن در جنگ جهاني دوم ، به سرودن شعرهاي سياسي و ميهني پرداخت . موضوع اين اشعار حمله به اشغال كنندگان ايران و مخالفت با عـوامـل بيگانه يعني هواداران شوروي و انگليس و انـتـقـاد از ديكتاتوري دوران رضا شاه و تقويت آزاديخواهي و استقلال طلبي و حسِِِّ وطن خـواهـي در مـردم ايران بود كه در جـرايـد و مجلات كشور منتشر ميشد و افـزون براين اديب به دسته ها و حزبهاي دست نشاندهُ بيگانگان نيز با حربهُ شعر و زبان قلم به جنگ و ستيز ادامه مي داد ، چنان كه در غائله ي آذربايجان و زمزمهُ تجزيه طلبي در آن سامان به شدّت برضد حزب دموكرات آذربايجان و حكومت " سيد جعفر پيشه وري " مـبـارزهُ قـلمي و شعري را آغـاز نمود كـه تـا پـايـان حـادثـه و بعد از آن از اين حملات دست نكشيد . از آبانماه 1328 كه جبهه ملي ايران به رهبري زنده ياد" دكتر محمد مصدق " بنيان گذاري شد و نهضتِ " ملي كردن صنعت نفت در سراسر ايران " جنب و جوش خاصي پديد آورده بود، از هـواداران سر سخت نهضت ملي ايران گـرديـد و با سرودن اشعار ميهني و سياسي به ياري و همگامي جبهه ملي و اين نهضت ضد استعماري پرداخت و با نفوذ سياسي انگليس و تحريكات روسيهُ شوروي در آويخت ؛ بعد از كودتاي شوم 28 مرداد 1332 با حكومت كودتا به مبارزه برخاست .
استاد ادیب برومند مدت شصت سال با قلم و قدم در راهِ سر بلندي ايران و آزادي و ضديت با استبداد و استعمار كوشيده و بيشترين قسمت اشعارش ميهني و سياسي و ملي است .