|
|||
درد گلزخمها روي بدن دخترک قاليباف
به گزارش «اعتماد»، ليلا، 18 ساله، روز چهارشنبه صبح نهم بهمن، از خانه فرار کرد. خانه دو طبقه يي در شهرک قائم زنجان. ليلا از زيرزمين خانه فرار کرد؛ جايي که از ساعت 30/5 صبح تا 9 شب پشت دار قالي زندگي ميکرد. پشت دار قالي زندگي ميکرد و از خواهر ناتني 30 ساله اش کتک ميخورد. خواهر ناتني ليلا را با قلاب قالي بافي کتک ميزد. (قلاب قالي بافي يک چاقوي بلند دسته چوبي است که سر قلاب مانندي دارد و بدنه چاقو مثل تيغ تيز است تا بتواند نخهاي قالي را به راحتي ببرد.) خواهر ناتني با دفتين قالي بافي توي سر ليلا ميزد. (دفتين قالي بافي يک شانه دندانه فلزي است تا بتواند پودهاي قالي را مرتب و هموار کند.) -ليلا جان بلوزت را بالا بزن. -ليلا جان چرا فرار کردي؟ ليلا ساعت 9 صبح از خانه بيرون آمد. بعد از 18 سال از خانه بيرون آمد. وقتي بقيه خواهرها و برادرها و عروس خانه و مادر و پدر در طبقه دوم مشغول خوردن صبحانه بودند. -پس صبحانه هم نخوردي؟ - ليلا جان چند تا عروسک داري؟ - پس چه وقت بازي ميکردي؟ ليلا هيچ وقت مدرسه نرفت. سواد هم نداشت. دوست نداشت به خانه
برگردد. هيچ کدام از اعضاي آن خانه را دوست نداشت. نه مادر، نه پدر، نه
برادرها، نه خواهرها که همه ناتني بودند. فقط نرگس را دوست داشت. نرگس
عروس خانه بود. دخترک 15 ساله يي که چند ماه قبل عروس شده بود و گاهي
پنهاني با ليلا حرف ميزد. در همان زيرزمين و پاي دار قالي. زخمهاي تن
ليلا را ديده بود و گفته بود «خدا عوض شان را ميدهد.» خرج عروسي نرگس
از پول قاليبافي تهيه شده بود.آن خانه دو طبقه را هم با پول قاليبافي
خريده بودند. آن اتومبيل پرايد صفر که توي حياط خانه پارک شده بود، هم.
طبقه اول خانه اجاره رفته بود. و ليلا و دو خواهر 30 و 27 ساله اش از
30/5 صبح تا 9 شب، هر روز و هر روز قالي ميبافتند. «وقتي به خانه
رفتيم و پدر ليلا را ديديم، از پدر که البته در سن ازکارافتادگي بود و
بيماري قند داشت پرسيديم دخترهايت چه کار ميکنند؟ گفت دخترهاي من هيچ
کاري نميکنند. دختر که نبايد کار کند. سواد ندارند چون استعداد درس
خواندن نداشتند و فقط براي خودشان ميگردند و تفريح ميکنند. کف دستهاي ليلا پر از جاي زخم بود. زخمهايي روي پينهها و پوست ضخيم دست.انگشتها تغيير شکل داده بود و بي ريخت وکج از رشد مانده بود .پشت دستش هم جاي زخم بود. جاي داغ شدگي. - کي پشت دستتو داغ کرده ليلا جان؟ - با چي داغ کرده؟ موهاي وسط سر ليلا کنده شده بود. تکه تکه، جاي کنده شدن موها معلوم بود و زير موها زخمهاي دلمه بسته. - ليلا جان سرت چه شده؟ - کي زخم کرده؟ فرزانه عطايي تعريف ميکند که خواهر ناتني ليلا، مادر ناتني و پدر ليلا با کتک خوردن و آزار ديدن ليلا و با زخمهاي تنش خيلي عادي برخورد کرده اند. انگار هيچ اتفاقي نيفتاده. انگار همه چيز طبيعي است. «به نظرشان ميآمد که او را تنبيه کرده اند تا از زير کار فرار نکند يا از خانه نرود. اما به نظر ميرسد که خواهرها تلافي زجر و استثماري که برشان روا داشته شده بود را سر ليلا خالي ميکردند. خواهرها هم مثل ليلا از چهار سالگي قالي بافته بودند. نه گردش ميرفتند و نه مسافرت و نه دوستي داشتند و نه کسي را ميشناختند. خواهر 30 ساله ميگفت خواستگار داشته ولي چون نان آور خانه بوده هيچ وقت ازدواج نکرده و ميگفت که آن يکي خواهر را هم کسي نديده که خواستگاري داشته باشد. به نظر، اين سه خواهر به عنوان وسيله کار مورد توجه بوده اند و نه به عنوان يک انسان.» دکتر فردين بلوچي رئيس اداره کل بهزيستي استان زنجان در پاسخ به «اعتماد» درباره اينکه وضعيت آتي ليلا چگونه خواهد شد، ميگويد؛ «روز شنبه صبح، بهزيستي استان زنجان به عنوان مطلع از جرم واقع شده به دادستاني کل استان زنجان گزارشي فرستاد و وضعيت اين دختر را به طور کامل شرح داد. در حال حاضر به حکم نيروي انتظامي، ليلا به بهزيستي استان تحويل شده و تا زماني که قوه قضائيه و نيروي انتظامي به ما دستور ندهد، ما اين دختر را به خانواده تحويل نخواهيم داد. در صورت اثبات فقدان صلاحيت خانواده هم، حضانت او توسط قوه قضائيه به ما واگذار خواهد شد که در آن زمان، ليلا بر چشمهاي ما قدم ميگذارد.» دکتر بلوچي در پاسخ به اينکه چرا بار قبلي که ليلا از خانه فرار کرده و به کلانتري پناه برده، نيروي انتظامي او را به خانواده تحويل داده، اظهار بي اطلاعي کرده و ميگويد که شايد اطلاعات نيروي انتظامي از وضعيت اين دختر کامل نبوده اما تاکيد ميکند که در حال حاضر، حتي با شکايت پدر هم، ليلا به خانواده تحويل داده نميشود. بلوچي ميگويد هيچ گاه موردي مثل ليلا و زخمهايي مثل زخمهاي تن ليلا را در زنجان نديده است. «وقتي به مرکز ما تحويل شد، حتي نميدانست اسمش چيست. نميدانست پدر و مادرش چه کساني هستند. نميدانم. من تا به حال چنين موردي را نديده بودم.» سه روز گذشته است. سه روز از زماني که من ليلا را ديدم. ليلا و زخمهاي تنش را. سه روز از زماني که آن لبخندهاي بي رنگ و خجالت زده روي صورت زخمي اش سايه ميانداخت. از زماني که وقتي بلوزش را بالا زد و پشت به ما داشت تا از ديدن آن زخمهاي دلمه بسته شوکه شويم، پشت دستهاي کوچکش را به چشم ميکشيد و اشک هايش را پاک ميکرد. ليلا انسان بود. يک انسان مثل من، تو، و تمام آدمهايي که حق زندگي دارند اما با آينده يي نابود شده. با آينده يي پر از تنهايي و پر از خاطرات تلخ و پر از نفرت. نفرت از آن خواهر ناتني، نفرت از آن مادر ناتني، نفرت از آن پدر و آن برادر و نفرت از تمام گلهاي قالي تابناک |
|||
تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - اروپا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد . |