‫ بخش یکم: جنبش ملی کردن نفت و بنیانگذاری جبهه ملی ایران ‫ بخش دوم: جبهه ملی ایران تا خیزش ۳۰ تیر ‫ بخش سوم: خیزش ۳۰ تیر ‫بخش چهارم: ماجرای نهم اسفند و توطئه قتل مصدق بخش پنجم: کودتای نافرجام ۲۵ مرداد بخش ششم: کودتای ۲۸ مرداد

 

 

 ‫نهضت ملی ایران و کودتای ۲۸ مرداد (۳۲-۱۳۲۷)


‫گفتگوی رادیو فردا (کیوان حسینی) با کورش زعیم

 

بخش یکم: جنبش ملی کردن نفت و بنیانگذاری جبهه ملی ایران

‫ پرسش: عملکرد شاه در دهه ۲۰

‫کورش زعیم: من فقط گوشه ای از تلاش شاه را برای افزایش قدرت خود شرح می دهم. در ۲۳ خرداد ۱۳۲۷، مجلس شورای ملی برای گزینش نحست وزیر جدید جلسه خصوصی تشکیل داد. نامزدان نخست وزیری عبدالحسین هژیر، محمد ساعد مراغه ای و عباس اسکندری بودند. هژیر که وزیر دربار بود و گفته می شد که گزینه شاه است، ۶۶ رای آورد و شاه هم فرمان نخست وزیری او را صادر کرد. اشرف پهلوی در کتاب « من و برادرم» می نویسد: "... هژیر یکی از دوستان خوب من بود ... و باید بگویم که من تا حدی در انتخاب او موثر بودم ..."

‫ انتخاب هژیر، توفانی از اعتراض را در سراسر کشور بوجود آورد. آیت الله کاشانی اعلامیه شدیدی علیه هژیر صادر کرد و در همان روز دانشجویان دانشکده های حقوق و فنی به سوی مجلس راه پیمایی کردند و در بهارستان تظاهرات کردند. به دستور کاشانی بازاریان و صنف های دیگر هم به دانشجویان پیوستند. پلیس اقدام به تیراندازی کرد و شماری از دو طرف زخمی و شماری هم بازداشت شدند. در مجلس شورای ملی هنگام معرفی کابینه، تظاهرات شدیدی از سوی تماشاچیان علیه هژیر شد و شماری از نمایندگان مانند حسین مکی، سید عبدالحسن حایری زاده، عبدالقدیر آزاد، غلامحسین رحیمیان و محدرضا آشتیانی علیه هژیر اعلام جرم کردند. با وجود این، هژیر با ۸۸ رای موافق رای اعتماد گرفت.

‫ شاه برای نخستین بار در تلاش برای بدست گرفتن قدرت موفق شده بود نخست وزیر خود را به مردم تحمیل کند. در همان زمان آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلستان به ایران آمده با شاه گفتگو و او را به لندن دعوت کرد. شاه در ۲۷ تیر به لندن پرواز کرد و در آنجا با استقبال باشکوهی روبرو شد. وقتی شاه از لندن بازگشت، روحیه او دگرگون شده بود، و به کوشش خود برای افزایش و تثبیت قدرت شخصی افزود. مجله خواندنیها نوشت: "... اعلیحضرت همایونی میل دارند اختیاراتی وسیع داشته باشند."

‫ شاه نیاز برای افزودن به طرفداران و تثبیت قدرت خود نیاز به پول داشت. دولت انگلستان بی درنگ بخشی از ثروت رضاشاه در انگلستان را که ۶۰ میلیون لیره تخمین زده می شد و در بانکهای انگلستان توقیف بود آزاد کرد. روزنامه ایران نوشت: "... انگلیسی ها موافقت کردند که مخفیانه قسمتی از این دارایی از توقیف خارج شود و در عوض امتیاز بانک شاهنشاهی در ایران تجدید گردد...". " از طرف دیگر، انگلیسی ها موافقند به شاه کمک کنند تا به وسیله ثروتش بتواند دوباره رژیم گذشته را برقرار کند..."

‫ شاه پس از بازگشت از لندن، نمایندگان مجلس را فراخواند و پس از ستایش از پارلمان های اروپا، گفت که پیشرفت اروپا به این دلیل است که نیروهای اداره کننده آن کشورها در توازن هستند، ولی در ایران در توازن نیستند و برای هرگونه اصلاحات باید این توازن ایجاد شود. بنابراین، او باید مجلس موسسان را برای تغییر چند اصل در قانون اساسی تشکیل دهد؛ و نیز مجلس سنا را در ایران بنیانگذاری نماید تا اهرم کنترلی بر مجلس شورای ملی باشد.

‫ مجلس موسسان در اردیبهشت ۱۳۲۸ تشکیل شد و طي ۹ جلسه دو كار مهم را به سود شاه انجام داد: يكی اصل ۴۸ قانون اساسي تغییر پیدا کرد و حق انحلال مجلس شورای ملی و مجلس سنا، که در اختیار مجلس سنا و هیئت دولت بود، به پادشاه واگذار شد؛ و دیگر شيوه حل اختلاف ميان مجلسين سنا و شوراي ملي تغيير يافت و نقش برتر به پادشاه داده شد. اکنون شاه رياست عاليه دولت و ملت و نظارت بر عملکرد سه قوه را با در اختيار گرفتن حق انحلال همزمان مجلسين شوراي ملي و سنا بدست آورده بود. اكنون فضاي مساعد براي اقتدارگرايي شاه فراهم شده بود، ولی قدرت يافتن دكتر مصدق و آيت الله كاشاني و محبوبیت و پشتیبانی مردم مانع ادامه راه جاه طلبي شاه شد.
‫‫
‫پرسش: جبهه ملی چگونه و چرا تاسیس شد؟ پرسش: آیا شاه یک عنصر وابسته به بیگانگان بود یا اینکه تلاش می‌کرد با کمک آن‌ها قدرت خود را از افزایش دهد؟
‫‫
‫‫کورش زعیم: من تصور نمی کنم که شاه دست نشانده بیگانگان بود، ولی با پس زمینه تبعید پدرش توسط بیگانگان و اینکه همان بیگانگان قصد داشتند و قدرت آن را داشتند که کس دیگری را بجای او پادشاه کنند، احساس می کرد و شاید باور داشت که بدون موافقت بیگانگان، بویژه در آن زمان انگلستان، نمی تواند پایدار بماند و باید تصمیم های مهم را با آنان مشورت کند تا علیه او اقدام نکنند. بهمین دلیل، پس از اینکه آنتونی ایدن که به ایران آمده بود و او را به لندن دعوت کرد و در آنجا استقبال باشکوهی از او شد، تا حدودی اطمینان پیدا کرد که اگر از خط سرخ آنها گذر نکند پایدار خواهد ماند. از امریکا هم که در خروج نیروهای شوروی از آذربایجان موثر بود، قول کمک و چراغ سبز گرفته بود که تبدیل به مرد قدرتمند خاورمیانه شود. او همیشه درباره سیاست خارجی با سفیر بریتانیا در تهران مشورت می کرد، و اگر سفیر پیشنهادی می کرد، شاه پشت گوش نمی انداخت. پس از ۲۸ مرداد خود را بیشتر با سفیر امریکا هماهنگ می کرد.



‫باید توجه کنیم که شاه، به علت رفتار پدرش با او در کودکی، از روحیه ای ضعیف و عدم اعتماد به نفس برخوردار بود. پدرش شهامت را در او کشته بود. ما مشاهده کردیم که هر بار بحرانی در زندگیش رخ می داد چمدانش را می بست و فرار می کرد، زیرا هر بار تصور می کرد که این قدرتهای بیگانه هستند که علیه او اقدام می کنند و ایستادگی در برابر آنها بیهوده است. قدرتهای بیگانه اقتدار پدرش را به خاطرش می آورده و توسری خوردن هایش را. اگر شاه براستی وابسته به بیگانه بود، بایستی که به پشتیبانی آنها در بحران ها اطمینان می داشت و فرار نمی کرد. این بیگانه هراسی، باعث شده بود که بجای کوشش برای خرسند کردن مردم و محبوب شدن در میان ملت، برای حفظ خود بیشتر به خرسند کردن بیگانگان قدرتمند گرایش داشته باشد تا وابستگی به ملت خود.



‫هر بار شاه می کوشید خود را مستقل نشان دهد، یک گاف بزرگ از او سر می زد. برای مثال، در ۱۳۳۶، وقتی امریکا بخاطر اعتمادی که به او داشت ایران را مرکز تکنولوژی اتمی پیمان سنتو را با نام "اتم برای صلح" به تهران منتقل کرد، راکتور ۵ مگاواتی امیرآباد را همراه با چندین کیلو اورانیوم غنی شده به ایران داد، و همه جور همکاری برای توسعه صنعت اتمی ایران از خود نشان داد، بلندپروازی شاه گل کرد. او از افریقای جنوبی پنهانی اورانیوم غنی شده خرید و با پاکستان یک قرارداد سری برای همکاری های اتمی بست. او خیال می کرد امریکا نمی فهمد او چکار می کند. وقتی غرب قراردادهای متعدد برای ساخت نیروگاه هسته ای در ایران بستند، در یک مصاحبه گفت، " ما در ایران زودتر از آنچه تصور می کنند سلاح اتمی خواهیم داشت". سخنی که غرب و بسیاری کشورهای همسایه را ترساند. مثال دیگر، وقتی انگستان خلیج پارس را ترک کرد و امریکا او را ژاندارم خلیج پارس خواند و همه جور اسلحه مدرن به او فروخت، و حتا جزیره های سه گانه را برگرداندند، اعلام کرد که ارتش ایران پنجمین ارتش قدرتمند جهان خواهد شد. اینقدر شهامت نداشت که در برابر "چشم آبی ها" بایستد و بحرین را نگه دارد، ولی به همان چشم آبی ها که او را مسلح و قدرتمند کرده بودند، در مصاحبه ها حمله می کرد. او با دیکتاتوری خشنی که اعمال می کرد، در مصاحبه ها مدعی بود که در غرب دمکراسی وجود ندارد، در ایران دموکراسی داریم. شاه از چیزی که سر در نمی آورد سیاست و دیپلماسی بود. تا امتیازی به دست می آورد، مانند کودکان آن را به رخ همه می کشید تا قدرت خود را نشان دهد. ولی در سرشت او قدرتی وجود نداشت.



‫از اینکه شاه مرد میهن پرستی بود و می خواست ایران را به بلندای تاریخی خود برساند، من شک ندارم. او بیشتر تلاش می کرد ثابت کند که بازیچه قدرتهای غربی نیست و استقلال رای دارد، اما بلد نبود چگونه این آرزوی زندگی خود را نمایش بدهد. مردم از او بیزار بودند و از او و دستگاه امنیتی او می ترسیدند؛ ولی او ادعا می کرد که همه مردم او را دوست دارند، آنان که او را قبول ندارند گذرنامه هایشان را بگیرند و از کشور بروند. او در هر مقطع اداره کشور، که فرصت آن را پیدا می کرد که محبوب و مورد اعتماد مردم شود، کودک درون او که هنوز رشد نکرده بود، خود را نشان می داد و کارش را خراب می کرد. او براستی الگویی از یک دیکتاتور بود: خودشیفته، ترسو، کودک، چاپلوس پرور، و در دنیای تخیل و توهم.



‫کورش زعیم: اعمال نفوذ دولت در جریان انتخابات مجلس پانزدهم شورای ملی و مجلس سنا، موجی از نارضایتی را در میان مردم و رسانه ها برانگیخت. روزنامه ها فهرستی از نامزدهای واجد شرایط انتخابات سنا را که برای نخستین بار انجام می گرفت، چاپ کردند. حسین مکی و دکتر مظفر بقایی دیدگاه دکتر مصدق را درباره فهرست ۹۰ نفره نامزدان سنا خواستار شدند. مصدق پاسخ داده بود که در منزل بیات پی برده که انتخابات فرمایشی خواهد بود و نیازی نیست آنان وقت خود را درهیئت ناظر تلف کنند. بهمین دلیل، اقلیت مجلس از نظارت بر انتخابات صرفنظر کردند. برای مثال، سید محمد صادق طباطبایی خودش از وضع انتخابات ناراضی بود، ولی در مصاحبه هایش نوید انتخابات آزاد را می داد. انتخابات سنا انجام شد، ولی هنگام شمارش معلوم شد که پیش از رای گیری ۱۵۲۸۰ رای در صندوق ها وجود داشته بوده است.



‫مطبوعات از جریان انتخابات انتقاد کردند و در بسیاری از شهرها تظاهرات اعتراضی برپا شد. گفته می شد که با وجود اینکه انتخابات در دست نخست وزیر ساعد مراغه ای و وزارت کشور بود، ولی رزم آرا، رییس ستاد ارتش، آن را مهندسی می کرد. سرمقاله های روزنامه باختر امروز، دکتر حسین فاطمی، نوشت: " سرنیزه را از انتخابات بردارید .... از این انتخابات آزاد ما، دنیا خجالت می کشد...".



‫در روز ۱۸ مهر ۱۳۲۸، شماری از نامزدهای انتخاباتی و مدیران مطبوعات برای اعتراض به دخالت دولت در انتخابات، در خانه دکتر مصدق، شماره ۱۰۹ خیابان کاخ (فلسطین کنونی) گرد آمدند. دکتر مصدق شکایتنامه ای با ذکر موارد نقض قانون به انجمن مرکزی انتخابات فرستاده بود که در اثر آن رای گیری بطور موقت متوقف شد. در این نشست جلالی نایینی (روزنامه کشور)، عباس خلیلی (روزنامه اقدام)، احمد زیرک زاده (روزنامه جبهه)، عمیدی نوری (روزنامه داد)، حسین فاطمی (روزنامه باختر امروز)، احمد ملکی (روزنامه ستاره)، و حسین مکی انتخاب شدند تا برنامه ای برای مبارزه با دخالت دولت در انتخابات تدوین کنند. سپس دکتر مصدق فراخوان داد که مردم روز ۲۲ مهر، برای اعتراض جلوی کاخ مرمر گرد آیند: "... ما تصمیم گرفته ایم که روز جمعه ۲۲ مهر دو ساعت قبل از ظهر در جلوی سر در سنگی اعلیحضرت حاضر شویم. ای مردم ما را تنها نگذارید!"



‫حدود ده هزار نفر فراخوان مصدق را پاسخ دادند. در گفتگوی اعتراض آمیز مصدق با وزیر دربار، عبدالحسین هژیر، و درخواست بست نشینی مصدق در کاخ، توافق شد که فقط ۲۰ نفر وارد کاخ شوند. اینها عبارت بودند از: شمس الدین امیرعلایی، مظفر بقایی، ابوالحسن حایری زاده، ارسلان خلعتبری، عباس خلیلی، احمد زیرک زاده، کریم سنجابی، علی شایگان، حسن صدر، ابوالحسن عمیدی نوری، آیت الله غروی، رضا کاویانی، یوسف مشار، حسین مکی، احمد ملکی، محمدرضا جلالی نایینی، محمود نریمان، الهیار صالح و خود محمد مصدق.



‫این گروه چهار روز در دربار بست نشستند، ولی شاه با نامه ای که به خط هژیر نوشته شده بود، نشان داد که قصدی هیچگونه تغییری را ندارد. بست نشینان روز ۲۷ مهر کاخ ترک کردند و بیانیه ای خطاب به ملت صادر شد:

‫"... ملت ایران به رای العین می بینید که اکثریت عمال حکومت از هیچگونه دروغ در هیچ جا ابا ندارند، در مصاحبه های مطبوعاتی دروغ می گویند، در رادیو دروغ می گویند، پشت تریبون مجلس دروغ می گویند و تصور می کنند هنری کرده اند ..."


‫گروه بست نشینان برای سازمان دادن به مبارزه خود، همگی روز یکم آبان ۱۳۲۸، در خانه دکتر مصدق گرد آمدند و در آنجا جبهه ملی ایران را بنیانگذاری و اعلام کردند. برنامه جبهه ملی در سه ماده خلاصه شده بود:

‫۱. تجدید نظر در قانون انتخابات

‫۲. تجدید نظر در قانون مطبوعات

‫۳. تجدید نظر در اصول حکومت نظامی

‫و کمیسیونی برای تدوین اساسنامه و آیین نامه ها برگزیده شد: مشار اعظم، علی شایگان، کریم سنجابی، محمود نریمان، و شمس الدین امیرعلایی.



‫پرسش: بزرگان جبهه ملی چه کسانی بودند؟

‫کورش زعیم: بزرگان جبهه ملی در آغاز همین بیست نفر بودند که در بنیانگذاری آن شرکت داشتند: شمس الدین امیرعلایی، مظفر بقایی، ابوالحسن حایری زاده، ارسلان خلعتبری، عباس خلیلی، احمد زیرک زاده، کریم سنجابی، علی شایگان، حسن صدر، ابوالحسن عمیدی نوری، آیت الله غروی، حسین فاطمی، رضا کاویانی، یوسف مشار، حسین مکی، احمد ملکی، محمدرضا جلالی نایینی، محمود نریمان، و محمد مصدق به اضافه الهیار صالح.

‫جلالی نایینی، عباس خلیلی، عمیدی نوری، احمد زیرک زاده، حسین فاطمی و احمد ملکی روزنامه های ملی پر طرفداری را در پشتیبانی از جبهه ملی منتشر می کردند . ولی آنان که در آغاز نفوذ و مشارکت بیشتری داشتند، فاطمی، بقایی، مکی، نریمان، امیرعلایی، سنجابی و شایگان بودند.



‫البته در مسیر ملی کردن صنعت نفت و دولت مصدق، چندین نفر از بنیانگذاران جبهه ملی ایران به دلایل مختلف ریزش کردند که بعدا شرح خواهم داد.



‫پرسش: نقش مصدق چه بود؟

‫ کورش زعیم: مصدق نقش تعیین کننده، انگیزاننده و رهبری راهبردی جبهه ملی را داشت، سنش از همه بیشتر بود و پیشینه سیاسی زیادتری از همه دیگران داشت، مانند استاندار، دو بار وزارت و نمایندگی در مجلس شورای ملی پنجم و ششم؛ و مهمتر از همه، به علت پیشینه سیاسی و شهامت ذاتی خود محبوبیت زیادی داشت. همکاران او هم یا مصدق را دوست داشتند یا آینده سیاسی خود را در کنار و در پشتیبانی از او جستجو می کردند.



‫بسیاری از تحلیگران سطحی نگر، مهمترین نقش مصدق را رهبری جنبش ملی کردن نفت و کوتاه کردن دست بیگانگان می پندارند، و برخی با نگاه کوتاه مدت اقتصادی انتقاد می کنند که چرا درصد سهم بیشتری از شرکت نفت را برای ایران نپذیرفت. در صورتیکه مصدق برنامه های گسترده برای دگرگون کردن روحیه اجتماعی- سیاسی و ساختار اقتصادی واستقلال سیاسی ایران داشت. هدفهای مصدق را فقط می شد از سخنان خصوصی او، از داستانهایی برای ابراز دیگاه هایش می گفت و از مثال های تاریخی که می زد دریافت. برای مثال، یک روز در مجلس به نمايندگان گفت، "يكي از شبها خواب ديدم كه شخصي نوراني به من گفت: دكتر مصدق، برو زنجيرهائي كه به پاي ملت ايران بسته اند پاره كن." در دادگاه نظامی پس از کودتا گفت: " بخدا این مردم حق دارند در اعداد مردم آزاد جهان باشند."



‫ من خیلی به یاد آبراهام لینکلن می افتم که او هم آینده ای را که در ذهن خود ترسیم می کرد، بجای مطرح کردن زودرس آنها، به صورت داستان و ضرب المثل به آنها اشاره می کرد و شمار کمی از مردم می توانستند ذهنش را بخوانند. مصدق تلاش کرد دست انگلستان را از سیاست ایران کوتاه کند تا بتواند اصلاحات لازم را در راستای دستیابی به یک جامعه پویای خودباور که بتواند از امکانات و دارایی های طبیعی خود برای پیشرفت و رفاه بهره برداری کند، انجام دهد.



‫آنچه مصدق در پی آن بود، رسیدن به شرایطی بود که ایران بتواند بطور مستقل برای اقتصاد خود تصمیم گیری کند و منافع بیگانگان باعث دخالت آنان در سیاست داخلی و خارجی کشور نشود. بزرگترین مانع این سیاست راهبردی، شرکت بزرگ نفت انگلستان و ایران بود که بزرگترین صنعت ایران به شمار می آمد.

‫در سال ۱۳۲۸ شمار کارکنان شرکت نفت حدود ۲۰ هزار نفر و از مجموع کارکنان همه صنایع دیگر کشور بیشتر بود. سود اعلام شده شرکت نفت در سال ۱۹۵۰ (۱۳۲۹) برابر ۱۷۰ میلیون لیره، معادل ۱/۲۲ میلیارد ریال بود. این در حالی است که کل سرمایه شرکت­های ایرانی در همین سال، ۳/۱۷ میلیارد ریال بوده است. با وجود منافع سرشار انگلستان در این صنعت عظیم، که همه جنبه های آن را از کشف و بهره برداری تا صادرات در دست گرفته بود، به ما حساب پس نمیداد. ما براستی نمی دانستیم چقدر نفت استخراج می شود، چقدر صادر می شود چون هرگز اجازه حسابرسی و دسترسی به دفترهای حسابداری را نمی دادند. انگلستان برای حفظ این موقعیت مافیایی خود، نفوذش را در همه شئون تصیم گیری کلان کشور رخنه داده بود.

‫پیشینه سیاسی و اخلاقی مصدق، نشانگر پاکی و شهامت کم نظیر او در پیشبرد سیاست خدمت به به کشور بود. او باا ماده واحده واگذاری پادشاهی به سردار سپه در ۱۳۰۴، مخالفت کرد، و چون مدرس و روحانیان که با جمهوریت مخالف بودند رای به پادشاهی دادند، او از همکاری در حکومت رضاشاه خودداری نمود. در مجلس شورای ملی پنجم و ششم نماینده مردم شد، ولی وقتی دید پادشاه در همه شئون کشور دخالت می کند و مجلس بی اثر است از سیاست کناره گیری کرد. کناره گیری او پانزده سال به درازا کشید.

‫ او پس از بازگشت به دنیای سیاست، آن چنان در میان مردم محبوب بود که نماینده اول مجلس چهاردهم از تهران شد. از همان آغاز این محبوبیت و شناخت از دیدگاههای ملی او، شرکت نفت و به همراه آن دربار و سیاستمداران نوکرمنش را به هراس انداخت. مسئله مهمی که در مجلس ۱۴ مطرح شده بود، دادن امتیاز نفت به امریکا بود که اکثریت مجلس، بجز نمایندگان حزب توده، با آن موافق بودند. نمایندگان حزب توده در مجلس شرط را اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی گذاشته بود و نماینده آنها کافتارادزه هم با این امید برای مذاکره به تهران آمده بود. از سوی دیگر، شوروی از بیرون بردن ارتش خود از آذربایجان خودداری می کرد تا بتواند یک دولت دست نشانده را در آنجا تثبیت کند.

‫انگلستان هم که نفت جنوب را قبضه کرده بود، و اکنون امریکا هم سهمی برای خود می خواست. مصدق دید که با پایان جنگ، همه قدرت ها بر کشور فرود آمده اند و اگر این روند ادامه یابد، ایران چیزی بجز یک مستعمره کامل نخواهد شد. از یک سو، اکثریت سهام شرکت نفت توسط دارسی بطور غیرقانونی و بی اجازه ایران به نیروی دریایی بریتانیا فروخته شده بود؛ بنابراین، اکنون ایران با یک دولت طرف بود نه یک شرکت خصوصی؛ از سوی دیگر، دولت شوروی روی نفت شمال پافشاری و تهدید می کرد.

‫ دو حرکت هوشمندانه و زیرکانه مصدق، وضعیت را نجات داد. یکی اینکه سیاست کشور را موازنه منفی اعلام کرد که ما با همه کشورها روابط خوب بر پایه منافع کشورمان خواهیم داشت، ولی به هیچ کشوری امتیاز نخواهیم داد. دوم اینکه، او طرحی را به تصویب رساند که هیچ دولتی حق ندارد درباره دادن امتیاز به هیچ کشوری مذاکره کند یا پیمانی را امضاء نماید، و فقط می تواند درباره فروش نفت مذاکره کند. این لایحه را نمایندگان حزب توده به درخواست نفت توسط امریکا نسبت دادند و مخالفت نکردند و لایحه با اتفاق رای تصویب شد. پس از این پیروزی، سومین حرکت بسیار هوشمندانه مصدق این بود که طرحی را گذراند که تا هنگامی که نیروهای بیگانه در کشور حضور دارند، دولت حق هیچگونه مذاکره ای را با کشورهای اشغال کننده ندارد، و این شامل شوروی می شد. این لایحه را هم نمایندگان هوادار انگلستان پشتیبانی کردند و تصویب شد. حزب توده رودست خورده بود و روزنامه هایشان که تا آن هنگام مصدق را " پیر خرفت مرتجع" می خواندند، وی را به لقب " سگ زنجیری استعمار" ارتقاء دادند. روزی نبود که روزنامه های حزب توده و درباری رکیک ترین کاریکاتورها و ناسزاها را بار مصدق نکنند، و چون مصدق دستور داده بود شهربانی مخالفان او را آزاد بگذارد، تهمتها و فحاشی ها روز به روز زشتتر می شد. تنها انگیزه مصدق خدمت به کشور بود و با شهامت و اعتماد به نفس کامل، بی اعتنا به این فشارهای روانی بداندیشان و دشمنان، راه خود را می پیمود.



‫وقتی جای پای مصدق را دنبال می کنیم، می بینیم که حرکتهای هوشمندانه و به هنگامی را که با زبردستی بی نظیر سیاسی انجام داده، همگی در راستای تبدیل ایران به یک کشور قدرتمند اقتصادی و سیاسی بوده است. انگاره ملی کردن صنعت نفت چیز تازه ای نبود. آخرین بار غلامحسین رحیمیان، حسین مکی و حسین فاطمی آن را در طرح " الغای قرارداد نفت جنوب" پیشنهاد کردند که مصدق به دلیل آنکه هنوز پیش زمینه های این حرکت آماده نشده، آن را امضاء نکرده بود. تقی زاده هم در نطقی در مجلس عنوان کرده بود که قرارداد ۱۹۳۳ را زیر فشار و عدم اختیار امضاء کرده بوده است.



‫لایحه ملی کردن صنعت نفت که سرانجام توسط اقلیت جبهه ملی در مجلس مطرح شد، نه تنها در راستای آزادسازی اقتصاد و در پی آن استقلال سیاسی ایران از چنگال بیگانگان سلطه گر و فریبکار بود، بلکه می خواست غرور ملی را، که در طی ۱۵۰ سال گذشته پیوسته به علت نادانی و حقارت حکومتهای ایران و تسلط سرطانی بیگانگان، روحیه و اعتماد به نفس خود را از دست داده بود، به ملت بازگرداند تا توانا بودن خود را باور کند و بار کشور را خود به دوش گیرد.



‫گذشته از درصد پایین سهم ایران در شرکت نفت، ماهیچ کنترلی روی میزان استخراج و خروج نفت از کشور نداشتیم، زیرا اجازه دخالت یا بازرسی و حتا حسابرسی را به ما نمی دادند. نفت مورد نیاز نیروی دریایی آنها رایگان برده می شد، هزینه کارکنان انگلیسی شرکت نفت را که در خانه های شهرک زیبای آبادان در آسایش با همه امکانات زندگی می کردند از سهم درآمد ایران کم می کردند؛ ولی کارگران ایرانی شرکت نفت، در حاشیه همان آبادان زیبا، در فلاکت و فقر مفرط در حلبی آباد و گل و لای می زیستند، پیاده به سر کار می رفتند و در گرمای تابستان در بشکه های آب می زیستند. مصدق می دانست که انگلیسی ها در همان مشارکت ناعادلانه خود هم نادرست و فریبکار بودند. بنابراین، ملی کردن نفت، آنگونه که تحلیگران سطحی نگر درباره اش قلمفرسایی می کنند، فقط یک حرکت اقتصادی نبود، یک جنبش بزرگ ملی را که از جنبش مشروطیت تا آن زمان رخ نداده بود در بر داشت.



‫آز سوی دیگر، شرکت نفت انگلستان در ایران، بر پایه امتیازنامه های ۱۹۰۱ و ۱۹۳۳، بر ۲۵۰ هزار کیلومتر مربع خاک ایران در استانهای خوزستان، فارس، کرمانشاه و کرمان دست انداخته و فرمانروایی می کرد و با دولت ایران دستور می داد در آنجا چه باید بکنند.



‫با یک نگاه موشکافانه می بینیم که مصدق در حال ساختن زیر بنای یک جامعه باسواد، خودایستا و با اعتماد به نفس و چیره بر امکانات طبیعی و انسانی خود بود. طرح اصلاح قانون انتخابات برای دمکراتیک کردن آن، طرح اصلاح قانون مطبوعات برای تضمین آزادیهای بنیادین مطبوعات به عنوان قوه چهارم حکومت، طرح اصلاح قانون اصول حکومت نظامی برای جلوگیری از سوء استفاده برای سرکوب مردم، طرح کاهش حقوق مالکانه برای افزایش درآمد کشاورزان از کار خود، مخالفت با دادن امتیاز منابع طبیعی به بیگانگان برای حفظ آن در راستای تشویق و افزایش تولید و درآمد ملی، ترغیب به افزایش تولید کشاورزی و صادرات آنها؛ همه و همه جزوی از برنامه او برای ایجاد یک تحول بزرگ اجتماعی اقتصادی و سیاسی در کشور بود.



‫فراموش نکنیم که مصدق بر دانش حقوق مدنی، حقوق اسلامی و حقوق بین المللی چیره بود. کتابی که او درباره " حقوق پارلمانی در ایران و اروپا" نوشته بود، نشان می دهد که وی چقدر به بهبود و روزآمد شدن سامانه پارلمانی کشور اهمیت می داد.



‫در دوران نخست وزیری مصدق روزی نبود که در جراید به او تهمت نزنند یا مخالفان برایش کارشکنی نکنند یا در مسیر سیاستهای او برایش توطئه یا بحرانسازی نکنند. اگر مصدق فقط دو سه سال دیگر بر سر کار می ماند، و دولت انگلستان و مخالفان داخلی او دست از توطئه و شیطنت و سنگ اندازی بر می داشتند، اینگونه که من ارزیابی می کنم، بسیاری از نهادهای دموکراتیک مانند مجلس شورای ملی و شوراهای شهر و روستا، مطبوعات، نهادهای اقتصادی مانند صنعت و کشاورزی، و نهادهای کنترل کننده مانند یک بانک مرکزی مسقل و شوراهای پول و اعتبار و سازمان برنامه و غیره، نهادینه شده و ریشه دوانده بودند، کشور روی ریل پیشرفت افتاده و دیگر متکی به منابع زیر زمینی بجز برای تغذیه صنایع داخلی خود نمی بود.



‫پرسش: میزان نفوذ جبهه ملی بر ساختار سیاسی وقت؟

‫ کورش زعیم: نفوذ جبهه ملی ایران در میان مردم، در رسانه های آن زمان و در رویدادهای سیاسی کشور بسیار زیاد بود. دلیل آن نه تنها نفوذ و محبوبیت خود مصدق، بلکه فرهیختگی، خوشنامی و احترام اجتماعی اعضای آن بود. مطبوعات وابسته به جبهه ملی هم همه خوشنام و پر طرفدار بودند و حزبها و گروههای سیاسی و صنفی وابسته به جبهه ملی نیز از قدرت اجتماعی زیادی برخوردار بودند.



‫می توان گفت که در فضای سیاسی ایران آن روزها، سه گروه نقش عمده داشتند. جبهه ملی ایران که وجهه بسیار خوبی در میان مردم داشت، دربار و سیاستمداران محافظه کاری که اغلب وابسته به دربار بودند، و گروه سوم یک شبکه ناپیدای عامل سیاست بیگانگان در ایران که نفوذ پنهان قدرتمندی داشتند. البته حزب توده هم نفوذ و هواداران زیادی داشت و با وجود اینکه بسیاری از اعضای آن جوانان میهن پرست و فرهیخته بودند، به علت خیانت پیشگی سران آن، باید عملکرد حزب توده را جزوی از آن شبکه ناپیدا بشمار آورد. حزب توده هرچند بطور عمده یاعلنی در ساختار حکومت نبود، ولی تابع دستور از حزب کمونیست شوروی از طریق حزب کمونیست باکو بود. در میان همه اینها جبهه ملی ایران بیشترین محبوبیت را داشت، زیرا مردم جبهه ملی را از آن خود می دانستند.



‫پرسش: میزان علاقه مردم به جبهه ملی؟



‫کورش زعیم: جبهه ملی ایران از زمان جنبش انتخاباتی مصدق و بنیانگذاری آن، به علت شخصیت های فرهیخته و خوشنامی که اعضای آن بودند، خیلی زود محبوب مردم شد. آنچه جبهه ملی را با اعتبار کرد، افزون بر شخصیت خود مصدق، وابستگی حزب ایران که اعضایش از افراد دانشگاهی، نخبه و فرهیخته کشور بودند، و سپس همکاری آیت الله کاشانی که بازاریان سنتی و طبقه مذهبی کشور را نیز به جبهه ملی گرایش داده بود. مردم که شاه را در پنج سال اول دوست داشتند، اکنون او را وابسته به انگلستان می شناختند و مصدق را بازمانده انقلاب مشروطیت و ضد استبداد می دانستند. جبهه ملی را هم تداوم انقلاب مشروطیت و تامین کننده آزادی های بنیادین و دموکراسی تلقی می کردند. دربار را با زمین داران بزرگ و سیاستمداران مشکوک شناسایی می کردند، در صورتیکه جبهه ملی ایران با شخصیت های دانشمند، درستکار، مستقل و میهن پرست شناسایی می شد. بهمین دلیل، برخی حزب های مخالف سیاست جبهه ملی، مانند حزب توده، فدائیان اسلام و برخی گروههای سیاسی حاشیه ای می کوشیدند خود را به جبهه ملی نزدیک کنند یا به آن بپیوندند.



‫سازمانهای وابسته به جبهه ملی ایران عبارت بودند از حزب ایران که خودش از چند حزب ملی و شماری آزادیخواهان تشکیل شده بود؛ سازمان نظارت بر آزادی انتخابات که برهبری مظفر بقایی بوجود آمده بود و روزنامه شاهد ارگان آن بود که در سال ۲۹ خلیلی ملکی و گروهی از اعضای میهن پرست و سرخورده حزب توده هم به ان پیوستند و در سال ۳۰ نام آن به حزب زحمتکشان تغییر یافت؛ حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانیست که سپس به حزب ملت ایران برهبری داریوش فروهر از آن منشعب شد؛ نهضت خداپرستان سوسیالیست که باز با انشعاب محمد نخشب به حزب مردم ایران تبدیل شد؛ مجمع مسلمانان مجاهد برهبری شمس قنات آبادی؛ انجمن (اتحادیه) بازرگانان و کسبه تهران، و شمار دیگری از گروههای سازمان نیافته و البته استادان و دانشجویان دانشگاه تهران که همیشه و همه در تظاهرات جبهه ملی ایران شرکت داشتند.



‫پرسش: اهمیت جبهه ملی در مبارزه برای ملی کردن نفت چه بود؟



‫کورش زعیم: وقتی موجودیت جبهه ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق اعلام شد، به علت سرشناس بودن و مبارز بودن اعضای بنیانگذار آن، نامش سر زبانها افتاد. بجز باختر امروز که به عنوان ارگان جبهه ملی تعیین شده بود، چندین روزنامه خوشنام و پر شمارگان این خبر را با آب و تاب منتشر کردند. شمار بسیار زیادی از دانشگاهیان، بازاریان، دانشجویان، کارگران و دهقانان خواهان عضویت در جبهه شدند. استقبال مردم، بنیانگذاران را بر آن داشت که برای این سازمان نوپا اساسنامه و آیین نامه و شرایط عضویت تدوین کنند. جبهه ملی در آغاز بنا بود، جبهه ای از گروههای سیاسی و سازمانهای اجتماعی باشد، ولی بزودی ضرورت جذب شخصیت های مهم مستقل و شناخته شده ایجاب کرد که عضویت به "شخصیت ها" هم گسترش پیدا کند.



‫مصدق کوشش داشت که همه حزب ها و گروههای سیاسی و شخصیت های ملی فعال و مخالف حکومت وقت را زیر یک چتر همبسته کند. در آن زمان سازمانهای زیادی بودند که با دولت وقت مخالف بودند و رهبران آنها با مصدق یاری می کردند. مصدق به همه آنها برای نیرو بخشیدن به مبارزه خود نیاز داشت و نمی توانست از آنان بخواهد که از سازمانهای خود جدا شده به جبهه ملی بپیوندند. از این رو بود که اندیشه یک "جبهه ملی" که پیشنهاد دکتر فاطمی بود، با همبستگی همه گروهها گرد یک آرمان مشترک معقول و عملی بود. مصدق عجله داشت هر چه زودتر یک همبستگی نیرومند بوجود آید تا پشتیبان مبارزه او برای ملی کردن نفت باشد. دکتر مصدق وقت نداشت تا با تشکیل یک حزب، منتظر شود تا این حزب از قدرت کافی برای مبارزه سریع السیری که در جریان بود برخوردار گردد.


 

بخش دوم: جبهه ملی ایران تا خیزش ۳۰ تیر

‫پرسش: ساز و کار درونی جبهه ملی چکونه بود؟

‫ کورش زعیم: جبهه ملی با وجود آنکه دارای اساسنامه و آیین نامه بود، هدف خود را خیلی کلی اعلام کرد تا هدفها و آرمانهای سازمانهای پیوسته شده را هم پوشش دهد. بیشتر اعضای جبهه ملی خود حزب یا سازمانی جداگانه داشتند، و مصدق هم چون عجله داشت نمی خواست وقت خود روی فرایندهای حزبی تلف کند. جبهه ملی یک هیئت مدیره متشکل از همه بنیانگذاران آن داشت که برخی از آنان نمایندگان حزبهای دیگر بودند که هر کدام راهکارهای متفاوتی داشتند که امر تصمیمگیری را بسیار دشوار می کرد. بنابراین، مصدق و اقلیت مجلس رهبری جبهه ملی را بر عهده گرفتند و راه را نشان می دادند. اعضای هیئت مدیره هم توسط حزبها و روزنامه هایشان سیاست جبهه ملی را پشتیبانی می کردند. این فراکسیون اقلیت در مجلس پانزدهم عبارت بودند از عبدالقدیر آزاد، مظفر بقایی، ابوالحسن حائری زاده، غلامحسین رحیمیان و حسین مکی. پس از کودتای ۲۸ امرداد بود که جبهه ملی با اعضایی که پس از ریزش بین ۳۰ تیر و ۲۸ امرداد هنوز مانده بودند، کم کم با حفظ ساختار جبهه ای خود، مشابه یک حزب سیاسی رفتار می کرد.

‫ جبهه ملی در آغاز، بیشتر برای ایجاد یک همبستگی ملی در راستای اصلاحات قانونهای انتخابات و مطبوعات برای پیشبرد نهضت ملی شدن نفت تشکیل شده بود. نمایندگان اقلیت در مجلس را اعضای جبهه ملی تشکیل می داند و در آنجا بود که جبهه ملی بصورت یک سازمان پرنفوذ پدیدار شد. مصدق زیاد به ایجاد یک حزب سیاسی گرایش نداشت که البته خودش بعدها پشیمان شد و این پشیمانی را در دادگاه خود پس از کودتای ۲۸ مرداد نشان داد. بیش از همه، فاطمی برای سازمانی کردن فعالیت جبهه ملی تلاش می کرد، ولی برخی دیگران که استادان دانشگاه، وزیران پیشین یا رهبران حزب هایشان بودند، خود را فراتر از محدودیت یک سازمان می دیدند. بخاطر آن اقلیت بانفوذ و توانای جبهه ملی در مجلس، جبهه ملی بسیار مطرح و سایه یک سازمان سیاسی بزرگ را پیدا کرده بود. چندین روزنامه با نفوذ، از جمله باختر امروز که ارگان جبهه ملی ایران شده بود، اخبار مهم و کنش های بزرگ جبهه ملی را گزارش می دادند و در سرمقاله های خود پشتیبانی می کردند. گردهمایی ها میدانی را جبهه ملی برگزار می کرد، سخنران ها از جبهه ملی بودند و دولت هم از متشکل از اعضای جبهه ملی بود.


‫پرسش: اختلاف درون جبهه از کجا و چرا شروع شد و به کجا انجامید؟

‫کورش زعیم: جبهه ملی در آغاز از عضوها تشکیل نشده بود، از رهبران حزبها تشکیل شده بود. این رهبران در سازمانهای خود حرف اول را می زدند، و در جبهه ملی برایشان سخت بود که تابع دیگران یا خرد جمعی باشند. این سایه سنگین مصدق بود که آنان را به خط نگه می داشت. همه درگیر جنبش ملی کردن صنعت نفت، یعنی مهمترین رویداد سیاسی کشور از انقلاب مشروطیت تا آن زمان شده بودند. در حزب های خودشان، حتا تصور داشتن چنین اهمیتی را هم در صحنه سیاسی کشور نمی کردند. شماری از این شخصیت ها در فاصله زمانی میان خیزش ۳۰ تیر ۱۳۳۱، تا کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، به تدریج از مصدق جدا شدند و راه خود را رفتند. مهمترین و تاثیرگذارترین این این اختلافات و جدایی ها مربوط به سید حسین مکی، مظفر بقایی و سید ابوالقاسم کاشانی بود. هرچند که حایریزاده، عبدالقدیر آزاد و یوسف مشار هم علیه مصدق موضع گرفتند.

‫ حسین مکی که در زمان رضا شاه در راه آهن و نیروی هوایی و شهرداری تهران کار می کرد، آخرین سمتش مدیر كل وزارت راه بود. پس از شهریور ۲۰، روزنامه مهر ایران را منتشر کرد و دست به نوشتن چند کتاب تاریخی زد و برای خود شهرت و احترامی یافت. در سال ۱۳۲۲ جزو بنیانگذاران حزب ایران بود، ولی سه سال بعد (۱۳۲۵) به دعوت احمد قوام که نخست وزیر بود به حزب تازه تاسیس دموکرات ایران پیوست، و از سوی این حزب نماینده اراک در مجلس شد. وقتی جبهه ملی بنیانگذاری شد، به جبهه پیوست و در جریان ملی شدن نفت ، مکی همکاری های مهمی با مصدق و جبهه ملی کرد، از جمله در جریان خلع ید که به "سرباز فداکار" معروف شد. در بحران درخواست اختیارات مصدق، شاه توسط مکی و حسين علاء، وزیر دربار، به مصدّق پيغام داد که، " با توجه به حساسيّت انگليسي ها و بن بست مذاكرات، بهتر است كه از كار كناره گیری کند و هر كس را كه او صلاح بداند، مانند حسین مکی یا الهيار صالح، را به نخست وزيري انتخاب كند تا مذاكرات نفت از حالت بن بست و جامعه ايران از حالت التهاب و آشفتگي خارج شود." با این پیغام، در واقع شاه به مکی وانمود کرده بود که او شایسته نخست وزیری است.

‫ در مجلس شانزدهم وکیل سوم تهران شد و به عضویت اقلیت مجلس و طرفدار ملی شدن نفت درآمد. پس از بنیانگذاری جبهه ملی ایران، او دبیر جبهه شد. فعالیت های مکی در جریان ملی شدن و خلع ید چشمگیر بود، و در مجلس هفدهم وکیل اول تهران شد. کم کم مکی به علت خدماتش به موفقیت مصدق و بقای او در جریان ۳۰ تیر، خود را در مسئولیت های مصدق سهیم فرض می کرد. از مصدق درخواست تصمیم گیری هایی می کرد که مصدق مطابق معمول زیر بار نمی رفت. برای مثال، از مصدق خواسته بود که حکم دکتر حسابی وزیر فرهنگ را در عزل رییس دبیرستان البرز، دکتر مجتهدی، لغو کند، یا در گزینش و نصب برخی وزیران دخالت می کرد، یا اینکه چرا رضا فلاح را در هیئت مدیره شرکت نفت وارد کرده یا چرا دکتر متین دفتری باید همراه مصدق به امریکا برود. حتا هنگامی که مصدق پیش از ۳۰ تیر از نخست وزیری استعفا کرد، مکی با او مجادله کرد که استعفایش را پس بگیرد و مکی پنج بار با مصدق قطع رابطه و دوباره آشتی کرد تا در جریان ۹ اسفند که مصدق دیگر آشتی او را نپذیرفت. بنابراین، زیربنای جدایی مکی از مصدق، این بود که مکی خودش را در سطح مصدق می پنداشت، بویژه که شاه با نام بردن از او به عنوان یک نخست وزیر احتمالی مکی را تحریک کرده بود، و او انتظار داشت که مصدق دستکم در تصمیم گیری ها با او مشورت کند.

‫مظفر بقایی دومین اختلاف مهم در جبهه ملی را ایجاد کرد. پدرش ميرزا شهاب جزو فرقه «شيخيه» در کرمان و وابسته به انجمن‌هاي مخفي مانند «مجمع احياي نفوس» بود. سپس اداره «فرقه دموكرات» در كرمان به او سپرده شد. پدر مظفر بقایی در دوره چهارم مجلس شوراي ملي از کرمان انتخاب شد و به تهران آمد. مظفر پس از پایان دبیرستان براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت. ولی به علت جنگ جهانی و قطع روابط سياسي ایران با فرانسه، پیش از اخذ درجه دكترا به كشور بازگشت، و پس از شهريور ۱۳۲۰، وقتی دکتر غلامحسين صديقي وزیر فرهنگ بود، موفق شد دكترای خود را در رشته حقوق بگیرد. بعد به عضويت «حزب اتحاد ملي» درآمد، سپس عضو «حزب كار» شد. در سال ۱۳۲۳ سردار فاخر حكمت او را به رياست اداره فرهنگ كرمان گماشت. با بنیانگذاری «حزب دمكرات ايران» توسط قوام‌السلطنه، بقایی به اين حزب پیوست و انگار که نردبام پیشرفت سیاسی خود را یافته بود. شاخه کرمان حزب دموکرات بقايي را نامزد انتخابات مجلس پانزدهم کرد و او به مجلس راه یافت. بقایی در مجلس، به آیت­الله کاشانی و دکتر مصدق، که در افکار عمومی دارای احترام و محبوبیت زیادی بودند، نزدیک شد. از اینجا ما می توانیم کم کم شناخت بیشتری از شخصیت و کنش های بقایی پیدا کنیم.

‫ با آغاز کار مجلس پانزدهم (۱۳۲۶) که مصدق را از ورود به آن بازداشته بودند، ايستگاه سازمان اطلاعات آمريكا (سیا) در سفارت آمريكا در تهران راه اندازی شد. حسن پاکروان، که بعدها رییس ساواک شد، عیسی سپهبدی که از سال ۱۳۱۱ در پاریس به سر می برد و در آنجا با بقایی آشنا شده بود و به تهران بازگشته بود، همراه با علی زهری یک محفل خصوصی تشکیل دادند. علی زهری، در آن زمان کارمند سفارت فرانسه بود، که در کنار دکتر بقایی از بنیانگذاران و رهبران حزب زحمت‌کشان ملت ایران و مدیر روزنامه شاهد شد. از این تاریخ نفوذ بقایی بسرعت بالا گرفت. بقایی عضو هیئت اجرایی و سپس عضو هیئت سری پاکسازی حزب دموکرات ایران و دبیر اول آن شد.

‫ همزمان با این تحولات، عملیات شاپور ریپرتر هم به نام "بی دمن" در ایران کلید خورد. شاپور ريپورتر که جاسوس ام آی ۶ انگلستان در ایران بود، در تمامي دوران دو ساله اوجگيري نهضت نفت در ايران، آموزگار زبان انگليسي ملکه ثريا و همبازي تنيس شاه بود، و بی اینکه کسی به او شک ببرد، منظم به دربار رفت و آمد می کرد. بعدها ریپرتر بالاترین نشان سلطنتی انگستان را بخاطر خدماتش در سرنگونی مصدق از دست ملکه انگلستان گرفت و در همانجا بازنشسته شد.

‫بقایی در دوران نخست‌وزیری رزم‌آرا از مخالفان سرسخت‌ او شد و بخاطر حمله های بی امان خود دستگیر و زندانی شد، ولی یک سال بعد در دادگاه تجدید نظر تبرئه شد. این مخالفت‌ها و محاکمه‌ و زندانی شدن بقایی، او را به عنوان یک کنشگر سیاسی معتبر مشهور و محبوب کرد.

‫ وقتی شعار ملی شدن نفت مطرح شد دکتر بقایی مخالف این شعار بود و می ‌‌‌ گفت " این شعار، انگلیسی است". دیدگاه بقایی در مورد نفت این بود که روی قرارداد گس ‌ ـ گلشاییان چانه زنی شود تا منافع کشور با افزایش مبلغ دریافتی تامین بشود. البته پس از یک ماه مخالفت با ملی شدن صنعت نفت موافقت کرد و پشتیبان آن شد. یکی از این مخالفتِ های بقایی نسبت به دکتر حسین فاطمی ‌ بود. در جریان پشتیبانی فاطمی ‌ از ملی شدن نفت بقایی به او تهمت انگلیسی بودن زد. زمانی که دکتر فاطمی ‌ تیر خورد، بقایی نتوانست شادی خود را پنهان کند.

‫ یکی اختلافِ دیگر که بقایی با مصدق داشت این بود که پس از پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت، به خانه ریچارد سدان رفتند و در میان اسنادی که مربوط به شرکت نفت در آنجا را پیدا کردند، سندی از دکتر متین دفتری، داماد مصدق، بود که در آن متین دفتری گفته بوده پولی به من بدهید تا از نفوذم و نسبتی که با مصدق دارم به نفع شرکت نفت استفاده کنم. دکتر بقایی بر سر این سند جنجال به پا کرد. و وقتی دکتر مصدق به شورای امنیت می رفت از بقایی خواسته بود بیست نفر را برای همراهی انتخاب کند و تاکید کرده بود که متین دفتری هم باشد. مصدق علی رغم مخالفت شدید بقایی، متین دفتری را با خود برد.

‫بقایی با شخص محمدرضا شاه هم رابطه خوبی داشت و می گفتند که یکی از مشاوران نزدیک شاه است. بقایی در خاطراتش می ‌‌‌‌ گوید: " هر وقت که مشکلی پیش می ‌‌‌‌ آمد شاه فورا دلش برای من تنگ می ‌‌‌‌ شد ." مرتضیکاشانی در خاطراتش می ‌‌‌‌ نویسد: " زمانی که بقایی در بیمارستان بستری بود، اسدالله علم و زاهدی از طرف شاه مدام به وی سر می‌زدند و جویای حالش می ‌‌‌‌ شدند ." در یکی از همین ملاقات ‌‌ ها، شاه توسط علم به وی پیشنهاد نخست‌وزیری داده بود. اکنون شاه دو نفر از یاران قدرتمند ولی جاه طلب مصدق، مکی و بقایی، را با وعده نخست وزیری به وسوسه انداخته بود. بقایی نفوذ خود را روی شاه تا سال ۱۳۵۶ حفظ کرده بود، چنانچه همین بقایی بود که به شاه پیشنهاد ‌ داد هویدا، نصیری و شمار دیگری از دست اندرکاران را به زندان بیندازد و همه گناه ‌ های خود را به گردن آنان بیندازد.

‫ بقایی هر چند در جنبش ملی شدن نفت بسیار فعال و موثر بود، ولی روابطش با مصدق به سردی گراییده بود و او فقط حفظ ظاهر می‌کرد. در دوره هفدهم به تدریج شکاف بین دکتر مصدق و بقایی و برخی دیگر از همکاران مصدق آشکار شد. بقایی خود را بالاتر از همه می دانست و خواستار نخست‌وزیری بود و میل داشت مصدق کنار برود و فقط به عنوان یک شخصیت ملی در رأس جبهه ملی ایران باقی بماند.

‫در ۳۰ مهرماه ۱۳۳۱ که وزیر خارجه، دکترفاطمي، قطع روابط سياسي با لندن را اعلام كرد، دكتر بقايي به شدت با آن مخالفت نمود. از ديگر اقدامات بقايي تلاش او برای اعدام قوام السلطنه و طراحي قتل افشار طوس رئيس كل شهرباني مصدق بود که شرح آن در کتابهای تاریخ آمده است. در ماجراي كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نيروهاي بقايي هم از جمله افرادي بودند كه به خانه مصدق حمله کردند. دکتر بقایی و شمس قنات آبادی در ششم مرداد ۱۳۳۲، به نمایندگان حزب های خود، حزب زحمتکشان و حزب مسلمانان مجاهد، دستور داده بودند که برای دستورهای جدید به تهران بیایند و در اینجا به آنان آموزش دادند که چگونه در شهرهای خود مردم را علیه دولت تحریک و اخلال کنند تا جلوی موفقیت مصدق را بگیرند. طبق اسناد ساواک، بقایی در زمینه چینی برای کودتای ۲۸ مرداد نقش مهمی بازی کرد. سرهنگ سخایی در کرمان هم توسط شاخه مخفی حزب زحمتکشان به قتل رسیده بود. در حمله اوباش به خانه دکتر مصدق، اوباش بقایی هم شرکت داشتند.

‫ بطور کلی، وقتی شخصیت مظفر بقایی را بررسی می کنیم، و اینکه در همه جا و با همه بود و تندخویی ها و خودکامگی های او را هم در حزب زحمتکشان که باعث جدایی خلیل ملکی، محمد نخشب و جلال آل احمد شد، دوستان مشکوک و روابط پنهانی او، ماجراجویی های او و توطئه هایی که طراحی می کرد و جاه طلبی مفرطی که داشت، به دلایل رفتار احتیاط آمیز مصدق با او پی می بریم.



‫ اختلاف مصدق و کاشانی

‫ کورش زعیم: مهمترین اختلاف در جبهه ملی میان مصدق و کاشانی روی داد. سید ابوالقاسم کاشانی، در شانزده سالگی همراه پدرش سید مصطفی به سفر حج و از آنجا به نجف که در آن زمان مرکز آموزشی شیعه بود رفت. در ۲۵ سالگی حکم اجتهاد گرفت. در جنگ جهانی اول، وقتی انگلستان به عراق حمله کرد و میانرودان را اشغال کرد، در جنگ علیه انگلستان شرکت کرد و زخمی شد. پدرش هم در همین جنگ کشته شد. انگستان برای دستگیری او جایزه گذاشت. کاشانی در سال ۱۲۹۹ از عراق فرار کرد و به ایران برگشت. پس از شهریور ۱۳۲۰ که متفقین ایران را اشغال کردند، کاشانی به اتهام همکاری با آلمانیان دستگیر زندانی شد. در ۱۳۲۴ از زندان آزاد شد، ولی توسط قوام السطنه دستگیر به قزوین تبعید شد که ۱۸ ما بطول انجامید. در سال ۱۳۲۶ در پشتیبانی از مردم فلسطین و علیه اسراییل مردم را دعوت به تظاهرات و گردآوری کمکهای مردمی کرد. در ۱۳۲۷، باز به اتهام هواداری از آلمان در جنگ و نیز دست داشتن در سوء قصد قلابی علیه شاه دستگیر به فلک الافلاک و سپس به لبنان تبعید شد. در فاصله بین ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ که آزاد بود، بطور مرتب با دکتر مصدق در خانه عموی پدر من که او هم پس از ۱۷ سال تبعید رضاشاه به ایران بازگشته بود ملاقات می کرد.

‫ از انتخابات مجلس پانزدهم (۲۸-۱۳۲۶)، که دولت قوام السلطنه با کنترل انتخابات و پرکردن مجلس از نمایندگان حزب دموکرات، از ورود مصدق به مجلس جلوگیری کرد، مبارزه ی آیت الله کاشانی با صدور بیانیه هایی از لبنان برای برگزاری انتخابات دوره شانزدهم (۱۳۳۲-۱۳۳۰)، و انتخابات مجدد نمایندگان اقلیت یعنی همان کسانی که در برابر لایحه گس- گلشاییان ایستاده بودند، آغاز شد. کاشانی هنوز در تبعید لبنان بود که انتخابات مجلس شانزدهم تهران در بهمن ۲۸، هم انجام شد. در این انتخابات، مصدق، اقلیت جبهه ملی و کاشانی وارد مجلس شدند. کاشانی پس از مصدق، مکی، بقایی و حایری زاده، نفر پنجم شده بود، و پس از نخستین اجلاس به ریاست مجلس انتخاب شد. کاشانی پس از انتخابات، اکنون که مصونیت پارلمانی پیدا کرده بود، در اوایل سال ۱۳۲۹، از لبنان به ایران بازگشت. مصدق در استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفت. کاشانی با خودرو پدر من از فرودگاه به خانه اش در پامنار در میان تظاهرات گسترده مردم برده شد. جمعیتی که به استقبال او به فرودگاه و در مسیر رفته بود، به چند صد هزار نفر گزارش شده است. پدرم می گفت انگار تمام جمعیت ۷۰۰ هزار نفری تهران به استقبال آمده بودند. از فرودگاه تا پامنار ۲۷ طاق نصرت به افتخار او بسته بودند.

‫ نخستین دولت جبهه ملی ایران با رای اعتماد ۷۹ از ۱۰۰ رای مجلس شانزدهم به دکتر مصدق تشکیل شد. مصدق بی درنگ پس از دریافت فرمان نخست وزیری به دیدن آیت الله کاشانی که تا آن هنگام از مصدق پشتیبانی کرده بود رفت. در این دیدار، کاشانی تمایل خود به گزینش برخی وزیرها بیان کرد، ولی مصدق که هیچگاه هیچ توصیه ای را نمی پذیرفت، از بحث درباره هیئت وزیران خودداری نمود. این عدم همکاری مصدق، کاشانی را گران آمد. پس از این دیدار کاشانی اعلامیه ای صادر کرد به این مضمون که:

‫" ... چون صلاح ملت و مملکت در این موقع باریک چنین تشخیص داده شده است که جناب آقای محمد مصدق در انتخاب همکاران خود کاملا آزاد باشند، لذا اینجانب از هر گونه توصیه به ایشان از ابتدا خودداری نموده و بعدا نیز خواهم نمود تا در انجام مسئولیتی که بر عهده گرفته اند، احساس مانعی نفرمایند...".

‫ادبیات بیانیه بخوبی گویای ناراحتی کاشانی از ناکامی او در مشارکت غیرمستقیم در کابینه بود. کاشانی به همکاری روحانیت در دولت عقیده و اصرار داشت، و با مصدق که عقیده به جدایی دین و دولت داشت، اختلاف بنیادین و استراتژیک داشت. به باور من، این نطفه پنهان اختلافات آینده میان کاشانی و مصدق بود. همانگونه که مصدق از نصب مهدی بازرگان به وزارت فرهنگ خودداری کرد، و گفت که او " لچکی به سر دختران خواهد کرد". از سوی دیگر کاشانی خود را در مبارزات سیاسی کمتر از مصدق نمی دانست، بویژه که در مقام روحانیت خود را برتر می شمرد.

‫ آیت الله کاشانی عادت به دادن توصیه نامه برای هر کس که درخواست می کرد داشت. برای مثال از دکتر صدیقی هنگامی که وزیر کشور شد، درخواست کرده بود نمایندگی پسرش سید مصطفی را در انتخابات مجلس هموار کند. صدیقی خودداری کرد، و وقتی کاشانی برای مصدق پیغام فرستاد، مصدق هم گفت که در کار وزیرانش دخالت نمی کند. ولی توصیه ها و نامه نویسی‌های او در استخدام اشخاص یا عزل و نصب مقام ها پایان نیافتنی بود، و مقام های دولتی گلایه های خود را به وزیران خود می کردند و آنان به مصدق انتقال می دادند. تا دیماه ۱۳۳۱ که اختلافات آشکار شده بود، حدود ۱۵۰۰ توصیه نامه از کاشانی و پسرانش به وزارتخانه ها رسیده بود که ۵۸ تای آن به وزارت کشور دکتر صدیقی برای صدور پروانه وکالت، پروانه دفترخانه ازدواج، پروانه استخراج معدن، حکم نصب فرماندار در ماکو، انتخاب شخصی برای نمایندگی خلخال، حکم نصب رییس شهربانی کرج و غیره بود.

‫سرانجام یک روز همه این توصیه نامه را که وزارتخانه ها برای مصدق فرستاده بودند، در گونی کردند و برای کاشانی فرستادند. و مصدق هم در یک دیدار به کاشانی گفته بود: " آقا. توصیه این و آن‌ را نفرمایید. در شان شما نیست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. اگر نظرات اصولی دارید با دولت در میان بگذارید تا رفع مشکلات شود. اصلاً گیریم که این مسائل درست بوده. اینها در درجه دوم اهمیت است. آیا شما در خط اساسی نهضت ملی انحرافی می‌بینید؟ اگر هست بگویید اصلاح کنم و اگر نکردم، بگویید از کارها کناره بگیرم. و الا برای مسائل جزئی که نمی‌توانیم اختلاف داشته باشیم."

‫دکتر فاطمی میگفت:" دکتر مصدق هم به ‌طور عجیب نسبت به این مسائل حساس بود و غالبا از مداخلات آقا و اطرافیانشان گله داشت و دو سه مرتبه هم کار به‌جاهای باریک کشید."

‫اختلاف دیگر کاشانی با مصدق بر سر قوام السلطنه بود كه كاشاني می گفت مصدق در مجازات عاملان ۳۰ تير قاطعیت بکار نمی برد. مصدق باور داشت كه چون قوام با رأي مجلس و فرمان شاه بر سر كار آمده، گناه كشتاري كه انجام گرفت گناه دربار واكثريت نمايندگان مجلس است.

‫خیزش مردم در سي تير نشانه اوج محبوبيت مصدق و جبهه ملي ایران بود، و اینكه مردم ايران آماده هر گونه فداكاري برای پیروزی دولت در مبارزه با سلطه بیگانه هستند. ماجراجوگري دکتر بقايي هم در این ماجرا در ایجاد اختلاف و تفرقه افکنی میان سیاستمداران با شعارهاي عوام فريبانه درخواست مجازات قوام السلطنه و تحريك مردم عليه دولت و بدبین کردن آيت الله كاشاني نسبت به مصدق پرداخت. کاشانی همچنین مخالف دادن آزادی مطلق به مطبوعات و سازمانهای سیاسی مخالف از جمله حزب توده بود. دشمنان و بدخواهان مصدق دیدارکنندگان دائمی کاشانی بودند. پدرم که به خانه کاشانی رفت و آمد داشت و بخاطر خویشاوندی به او خیلی نزدیک بود، می گفت، " آقا خیلی دهن بین است، و دارند ذهن او را نسبت به مصدق خراب می کنند".

‫كاشاني بی شک با برخي سياستهاي مصدق مخالف بود، ولي چون پشتیبان قدرتمند جنبش ملي بود و خودش را از پايه گزاران آن بشمار می آورد، هرگز دانسته براي شكست آن اقدام نمي كرد. من خود شاهد دوستی نزدیک کاشانی و مصدق و برنامه ریزی مشترک آنها در خانه عموی پدرم در ۱۳۲۶ و ۲۷، بودم که در آن گاهی شخصیت هایی مانند علی شایگان، شمس قنات آبادی و حائری زاده و دو سه نفر دیگر شرکت می کردند. از جمله کمکهای مهمی که کاشانی به پیشبرد دولت مصدق کرد، بیانیه برای خرید قرضه ملی توسط مردم و آن را جهاد ملت مسلمان خواند و نیز از بازاریان خواست که مالیات های نپرداخته خود را بپردازند. از سوی دیگر، با رفراندوم مخالف بود، و با اختیارات مصدق مخالف بود و آن را خلاف قانون اساسی می دانست. به او تلقین کرده بودند که مصدق قصد دیکتاتوری دارد، و مصدق هم در صدد توضیح یا توجیه به او نمی آمد.

‫این اختلاف دیدگاهها از زمان تشكيل كابينه دوم مصدق، پس از سی تیر به اوج رسيد. کاشانی پس از پشتیبانی قدرتمندی که از مصدق کرده و مردم را برای مقاومت در برابر احمد قوام بسیج کرده بود، انتظاراتش از مصدق افزایش یافت. این بار از آنجا که روی کار آمدن مجدد مصدق را ناشی از پشتیبانی خود می دانست، توقع داشت که مصدق قدر کمکهای او را بداند. برای مثال با وزیر شدن نواب و اخوي و نیز با تعیین وثوق به وزارت دفاع سخت مخالف بود. وثوق پیشتر فرمانده ژاندارمری بود که از ورود کفن پوشان کاشانی به كاروان سنگي جلوگيري كرده بود. مخالفت مکی و بقایی با اقدامات دكتر مصدق هم دیگر آشکار شده بود.

‫کاشانی مردی بسیار مغرور بود و می خواست که به او بها داده شود. او حتا خود را نه تنها رهبر مسلمانان ایران، بلکه شایسته رهبری همه مسلمانان جهان می دانست. با آگاهی از این سرشت خودبزرگ بینی، می پندارم که اگر مصدق فقط با نشست های نمایشی او را در اذهان عمومی به بازی می گرفت و او را پیشتر از تصمیم های مهمش آگاه می نمودد، کاشانی اختلاف خود را تبدیل به دشمنی نمی کرد.

‫این اختلافات در میان شخصیت های برجسته جبهه ملی ایران، باعث ریزش آنانی شد که فقط برای سواری آمده بودند، بطوریکه پس از کودتای ۲۸ مرداد، بیش از پنج نفر از آنان باقی نمانده بودند. با همه اختلافات و دشواری هایی که میان مصدق و کاشانی بود، بعدها، پس از کودتای ۲۸ مرداد، در جایی گفته بود که، " تا کنون هیچ دولتی به اندازه‌ دولت دکتر مصدق به این کشور خدمت نکرده، ولی افسوس که در اواخر اطرافیان او را منحرف نمودند . "


 

بخش سوم: خیزش ۳۰ تیر

‫هر جا ملت است آنجا مجلس است

‫هنگامی که دولت انگلستان دعوای خود را علیه ایران به شورای امنیت سازمان ملل برد، مصدق تصمیم گرفت که خودش برای دفاع از موضع ایران در آنجا حضور پیدا کند. از اینرو، برای توضیح وضع موجود و تشریح دیدگاههای خود به مجلس اعلام کرد که روز چهارم مهر ۱۳۳۰، در نشست مجلس شورای ملی شرکت خواهد کرد. آن روز میدان بهارستان پر از تماشاچی و جای سوزن انداختن نبود. مادرم که همیشه برای سخنرانی های مصدق چه توی مجلس و چه در میدان بهارستان حضور داشت، این بار هم مطابق معمول دست مرا گرفت و با هم به میدان بهارستان رفتیم. در آن روز نمایندگان مخالف برای جلوگیری از رسمیت یافتن مجلس، از حضور در جلسه خودداری کردند. دکتر مصدق به ناچار مجلس را ترک کرد و در میدان بهارستان رو به مجلس ایستاد و سخنرانی پرشوری کرد:

‫"... ای مردم، شما مردم خیرخواه و وطن پرست که در اینجا جمع شده اید، این مجلس است، و آنجا (با اشاره به ساختمان مجلس) که یک عده ای مخالف مصالح مملکت هستند، مجلس نیست.... هر جا ملت است آنجا مجلس است..."

‫می پندارم که رویداد اخیر (مرداد ۱۳۹۲)، که در مصر اتفاق افتاد و اکثریت مردم به خیابانها ریختند و مرسی را که می خواست قانون شریعت اسلامی را در مصر حاکم کند برکنار کردند، حقانیت مصدق را در ۳۳۰ در ابراز این جمله در آن شرایط ویژه ثابت کرد.

‫در حین سخنرانی مصدق دو بار متاثر شد و به گریه افتاد، و مردم با احساسات شدید از او پشتیبانی کردند و همراه او گریستند. سخنرانی مصدق مردم را در سراسر کشور به لرزه آورد. بازار تهران تعطیل شد و نمایندگان بازار و اصناف با سردار فاخر حکمت، رییس مجلس، دیدار کردند و به تشکیل نشدن جلسه اعتراض کردند. نمایندگان مخالف از ترس مردم اعلام کردند که بخاطر سفر مصدق به سازمان ملل از مخالفت دست خواهند کشید. مصدق بار دیگر در ۱۱ مهر در جلسه علنی مجلس شرکت کرد. این بار هیچکدام از مخالفان جیک نزدند و مصدق شرح کامل شرایط سیاسی کشور و موضع ایران را داد. در همین جلسه تجلیل زیادی از مصدق شد و رضا رفیع، قائم مقام الملک، گفت: "... خدمات آقای دکتر مصدق به اندازه ایست که زبان عاجز است از او تشکر کند..."

‫مصدق به شورای امنیت رفت. همراهان او، احمد متین دفتری و مرتضی قلی بیات از مجلس سنا، الهیار صالح و علی شایگان از مجلس شورا، کریم سنجابی و مظفر بقایی و حسین فاطمی و جواد بوشهری و حسین نواب از هیئت دولت، و دو مترجم بودند. مصدق پسرش دکتر غلامحسین را که پزشگ شخصی او بود و دخترش ضیاء اشرف را هم به هزینه خودش بهمراه برده بود. (قابل توجه مقامات جمهوری اسلامی که صد تا سیصد نفر از جمله تمام ایل و تبار خودشان را با هزینه دولت به همراه می برند). وقتی مصدق وارد نیویورک شد، شهرت جهانی و محبوبیتش چنان بود که مردم نیویورک استقبال عظیم و بی نظیری همانند یک قهرمان از او کردند. پس از سخنرانی مصدق در شورای امنیت، اعضای شورا چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که تصمیم گرفتند قطعنامه انگلستان را مسکوت بگذارند و حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت را به دادگاه لاهه ارجاع دهند. عدم صلاحیت شورای امنیت هم بعدها در دادگاه لاهه تصویب شد و بزرگترین پیروزی تاریخی ایران در صحنه سیاست بین المللی رقم خورد.

‫در امریکا مصدق با ترومن، که به موضع ایران گرایش داشت و سه سال پیشتر با تهدید استالین به حمله به مسکو شوروی را وادار به خروج از ایران کرده بود، ملاقات نمود. آنان پس از هشتاد ساعت مذاکره با مک گی، معاون وزارت خارجه، توافق کردند که برای دو سال اداره پالایشگاه آبادان به هلندی ها واگذار شود. همزمان وآگاه از این مذاکرات، انتونی ایدن، وزیر خارجه انگلستان که در پاریس بود، با زرنگی پیشنهاد سهیم شدن امریکا در نفت ایران را اعلام کرد. با این پیشنهاد زیرکانه، توافق ایران و امریکا منتفی شد و امریکا از بیطرفی درآمد، و درخواست ایران را هم برای ۱۲۵ میلیون دلار کمک اقتصادی رد کرد. از بخت بد، انتخابات در انگلستان هم در همین زمان صورت گرفت و وینستون چرچیل که موضع سرسختانه ای در برابر ایران داشت نخست وزیر شد.

‫با روی کار آمدن چرچیل، مخالفان مصدق در ایران هم برخلاف قولشان به ملت، آغاز به ایجاد تشنج کردند. ژرژ ششم، پادشاه انگلستان، در همان زمان به مردم انگلستان اطمینان داد که: " این کابینه منافع انگلستان را تامین خواهد کرد". حزب توده هم که مخالف ملی شدن نفت بود و می خواست انگلستان دوباره بر نفت جنوب مسلط شود تا شوروی هم امتیاز نفت شمال را بدست آورد، برنامه هایی برای ایجاد آشوب اجرا کرد، از جمله یورش توهین آمیز دانشجویان توده ای در روز ۸ آبان ۱۳۳۰، به جلسه شورایعالی دانشگاه و گروگانگیری اعضای آن و درخواست شناسایی آنان به عنوان تنها سازمان دانشجویی دانشگاه، که با پایداری اعضای شورایعالی و استعفای دست جمعی موضوع خنثی شد.

‫انگلستان نمی خواست انتخابات مجلس آینده، دوره هفدهم، در زمان نخست وزیری مصدق انجام گیرد. مجلس کنونی که اکثریت نمایندگان آن مخالف مصدق بودند برای انتخاب نخست وزیر و تصویب لایحه هایی در راستای منافع انگلستان مناسبتر بود. نمایندگان مخالف مصدق هم می دانستند که با موفقیت های چشمگیر مصدق، انتخاب شدن آنان در مجلس آینده بعید بنظر می رسد. بنابراین، کوشش می کردند انتخابات را به عقب بیاندازند. شاه فرمان انتخابات را برای سوم مهر ۱۳۳۰، امضاء کرده بود، ولی نمایندگان مخالف مصدق تعویق آن را تا ۲۶ آذر تصویب کردند. از آنجا که عمر مجلس شانزدهم در ۲۹ بهمن پایان می یافت و با توجه به اینکه انتخابات باید در طی دو ماه از تاریخ مصوب انجام می شد، عملا دوره هفدهم دستکم دو ماه عقب می افتاد. این تعویق ایجاد یک دوران فترت می کرد، چیزی که مصدق با آن سخت مخالف بود.

‫روز یکم آذر مصدق پس از سفر مصر که در آنجا از او استقبال بی نظیری، انگار که قهرمان ملت مصر بود، انجام دادند، وارد تهران شد. استقبالی که مردم تهران از مصدق کردند در تاریخ ایران بینظیر بود. روز سوم آذر هم که مصدق برای گزارش سفرش به شورای امنیت به مجلس رفت، با کف زدن ها و تظاهرات نمایندگان مجلس و مردم در میدان بهارستان روبرو شد. من و مادرم هم در میدان بهارستان شاهد شادی انبوه جمعیت مردم بودیم. در آنجا مصدق با مصوبه تاخیر در انتخابات مخالفت کرد و گفت چون تاخیر در انتخابات به تصویب مجلس سنا نرسیده و شاه هم آنرا امضاء نکرده، قانونی نیست. در آنجا مصدق گفت:

‫"... در مورد تاخیر در انتخابات، انگلیسی ها می خواهند این دولت برود و آنها عملیاتی بکنند که مجلس بعد تقاضای آنها را انجام دهد. از این نظر، حاضر نیستم دقیقه ای امر انتخابات تاخیر شود..."

‫در پایان، از مجلس درخواست رای اعتماد کرد و از ۱۰۷ نفر نماینده، ۹۰ نفر او را تایید کردند.

‫ توطئه ۱۴ آذر حزب توده

‫حزب توده بیش از هر گروه مخالف دیگر، علیه دولت مصدق توطئه می کرد. آنها می خواستند با ایجاد بی ثباتی و اغتشاش حکومت مصدق را ساقط و از اجرایی شدن قانون ملی شدن نفت جلوگیری کنند. به همین منظور در روز ۱۴ آذر ۱۳۳۰، حزب توده تظاهراتی توسط دانشجویان و دانش آموزان هوادار خود براه انداخت. در این تظاهرات حزب توده با پلیس درگیر شدند و طی زد و خورد سختی که در گرفت یک سرهنگ شهربانی کشته شد. با کشته شدن افسر شهربانی، حزب افراطی سومکا، حزب پان ایرانیست و حزب زحمتکشان با چوب به توده ای ها حمله کردند. این رویداد همان بود که حزب توده می خواست تا ضربه حیثیتی زیادی به دولت مصدق وارد کند. دولت مورد انتقاد جناح های چپ و راست قرار گرفت و در مجلس هم که نمایندگان گزارش آن را از سردار فاخر حکمت شنیدند، هتاکی ها و توهین های زیادی به مصدق کردند. روزنامه های حزب توده آغاز به تهمت زدن کردند، مانند «نوید آزادی» که نوشت: "... مصدق ماهییت خیانتکار خود را آشکار کرد..." و روزنامه «بسوی آینده» دولت مصدق را رژیم ترور و آدم کشی و غارت و دزدی اوباش و ارازل؛ و روزنامه «شهباز» مصدق را " پیر کفتار خون آشام" خواند. در مجلس هم نمایندگان مخالف در جلسه علنی ۱۹ آذر که مصدق در آن شرکت داشت، هتاکی و بی حیایی را به انتها رساندند.

‫مصدق همه اینها را با متانت تحمل کرد و در پایان برخاست به آرامی گفت: "... در هر مملکتی که اقلیت آزاد نباشد در مجلس صحبت کند، آن مملکت به هیچوجه ترقی نمی کند..."

‫ولی وقتی مصدق و نمایندگان جبهه ملی ایران از مجلس خارج و وارد میدان بهارستان شدند، با ابراز احساسات پر شور مردم روبرو شدند. مردم دکتر فاطمی را سر دست تا میانه میدان بردند.

‫در روز ۳۰ دی ۱۳۳۰، دولت ایران کنسولگری های انگلستان را در سراسر ایران بست، تا امکان دخالت آنها را در انتخابات دوره هفدهم بکاهد. روز بعد تعطیل عمومی اعلام شد و در بیشتر شهرهای ایران تظاهرات گسترده ای در پشتیبانی از دولت انجام گرفت.

‫سرانجام، انتخابات دوره هفدهم در روز ۳ بهمن انجام شد. در روز ۱۸ بهمن شمارش رای انتخابات تهران اعلام شد و مردم ۱۱ نفر از ۱۲ نامزد انتخاباتی جبهه ملی ایران را انتخاب کرده بودند. دکتر مصدق دخالت دولت را در انتخابات اکیدا ممنوع کرده بود. بهمین دلیل مخالفان مصدق در شهرستانها میدان را برای جولان دادن باز دیدند. در شهرستانها که خارج از کنترل نظارتی دولت بود، تقلب بسیار گسترده انجام گرفت. رای دهندگان بیسواد را می آوردند و رای نوشته شده را بدستش می دادند. در برخی حوزه ها ماموران حفظ صندوقها، رای ها را می نوشتند و به صندوق می انداختند. در برخی حوزه ها نمایندگی ها خریداری می شد. برای مثال یک از آشنایان ما یک روز با خوشحالی آمد خانه ما و به پدرم گفت نمایندگی فلان شهر مازندران را ۳۰ هزار تومان خریده است. به پدرم گفت اگر بخواهد یکی هم برای او می خرد!

‫ مصدق در جریان انتخابات، بجز تهران که زیر نظارت دقیق دولت بود، متوجه شد که آزادمنشی او به زیان مردم و منافع کشور تمام شده است. بنابراین، تصمیم گرفت انتخابات را در نیمه راه متوقف کند. به این ترتیب، اکنون ۷۹ نفر از ۱۳۶ نفر به مجلس راه یافته بودند.

‫ در آن دوران هر کس می خواست در انتخابات موفق شود خودسرانه به نام عضو جبهه ملی ایران، که در اوج محبوبیت بود، بیانیه صادر می کرد. جبهه ملی برای جلوگیری از سوء استفاده اشخاص از نام جبهه ملی ایران، اعلامیه ای حاوی نام اعضای رسمی خود، بجز آنان که در کابینه بودند، منتشر کرد. هیجده نفر در آن اعلامیه نام برده شده بودند که من در کتاب «تاریخچه جبهه ملی» خود نام هایشان را ذکر کرده ام.

‫ برای اشاره به اینکه چه توطئه هایی علیه جبهه ملی و دولت مصدق در جریان بود؛ در روز ۲۵ بهمن، فدائیان اسلام نوجوانی ۱۵ ساله را به نام عبد خدایی فرستاد تا دکتر فاطمی را که بر سر مزار محمد مسعود سخنرانی می کرد به قتل برساند. فاطمی زخم سختی برداشت، ولی با عمل جراحی از مرگ نجات یافت، هرچند تا آخر عمر فلج ماند. در بیمارستان به مطبوعات گفت: "... مثل اینکه انگلیسی ها در تیراندازی هم ناشی هستند..."

‫ در بازجویی ها معلوم شد که فدائیان اسلام برنامه ترور مصدق و اعضای جبهه ملی ایران و براندازی دولت را داشتند.

‫ روز ۱۶ فروردین ۱۳۳۱، انگلستان اعلام کرد که علیه ملی شدن صنعت نفت به دادگاه لاهه شکایت می کند. مصدق هم اعلام کرد که برای دفاع از منافع ایران، خودش در دادگاه شرکت خواهد کرد.

‫ روز هفتم اردیبهشت، شاه مجلس هفدهم را گشایش کرد. هر چند مصدق شرکت نکرد، ولی شایع بود که سخنرانی شاه را مصدق تایید کرده است. روز هشتم، مصدق نامه ای به مجلس نوشت و از تقلب گسترده و مخدوش بودن انتخابات خبر داد و از مجلس خواست اشخاصی را که نمایندگان راستین مردم نیستند رد کنند. افشاگری مصدق درباره انتخاباتی که خود مسئول آن بوده، همه را شگفت زده کرد، ولی نشانگر تعصب مصدق به راستگویی بود.

‫ مصدق بایستی برای دفاع از حقوق ایران به لاهه می رفت و یک دلیل متوقف کرده انتخابات این بود که نمایندگان تحمیلی دربار می توانستند پشت سر او توطئه کنند و قانونهایی بر خلاف منافع ملی تصویب و کار او را در لاهه خنثی کنند. کسانی که امروزه از توقف انتخابات توسط مصدق انتقاد می کنند، باید به این نکته های ظریف سیاسی توجه نمایند. دفاع مصدق به همراه پروفسور رولن بلژیکی که وکیل مدافع ایران بود تا دوم تیر ۱۳۳۱، ادامه یافت. سرانجام دادگاه لاهه به حقانیت ایران رای داد و مصدق همان روز پیروزمندانه به تهران بازگشت.

‫ وقتی مصدق به ایران بازگشت، هنوز مجلس در کشمکش اعتبارنامه ها بود، ولی تلاش آنها بجای رد صلاحیت نمایندگانی که با تقلب وارد شده بودند، رد نمایندگانی از جبهه ملی ایران بود که همراه مصدق به لاهه رفته بودند و غایب محسوب می شدند.

‫روز ۱۴ تیر، اعلام شد که شمار نمایندگان تایید صلاحیت شده به حد نصاب رسیده و نخست وزیر باید کناره گیری کند تا دوباره رای اعتماد بگیرد. سیل تومار مردم در پشتیبانی از نخست وزیری مصدق از سراسر ایران سرازیر شد. در مجلس از ۶۶ نماینده ۵۳ نفر به مصدق رای دادند، ولی در سنا از ۳۶ سناتور فقط ۱۴ نفر به مصدق رای دادند. ولی شاه زیر فشار تظاهرات مردم، فرمان نخست وزیری مصدق را در روز ۱۹ تیر صادر کرد.

‫این بار مصدق تشخیص داد که شرایط باید طوری باشد که بتواند کار کند و او پیوسته نگران توطئه های براندازی و اخلالگری نباشد. تحلیگران سیاسی بین المللی هم در آن زمان تفسیر می کردند که انگلستان در انتظار سقوط مصدق و روی کار آمدن یک دولت واقع بین است.

‫ مصدق تشخیص داده بود که در شرایط عدم همکاری مجلس و توطئه های براندازی دولت توسط عوامل انگلستان و برنامه تروری که فدائیان اسلام تدارک دیده بود، نمی تواند برای تصویب لایحه های ضروری روی مجلس حساب کند؛ و بدون مدتی آرامش و اختیارات لازم، طرح ملی کردن نفت را به سرانجام نخواهد رسید. از اینرو، از مجلس درخواست شش ماه اختیارات کرد. طبق این اختیارات، او لایحه های ضروری و قانونی را خود امضاء و آزمایشی اجرا می کرد و سپس برای تصویب نهایی به مجلس می فرستاد. چیزی شبیه لایحه اختیارات آغاز جنگ برای ۹۰ روز توسط رییس جمهور امریکا، که در زمان جرج بوش در کنگره تصویب شد، و ادامه آن پس از ۹۰ روز اول با تصویب کنگره امکان داشت. اختیارات در انجام کار خاصی در شرایط اضطرار یا امنیتی غیرعادی نیست.

‫مصدق بخوبی می دانست که هیچ پایگاهی در مجلس و نزد شاه و قدرتهای خارجی ندارد و با توطئه های پایان نیافتنی (چیزی شبیه دوران محمد خاتمی که میگفت هر ۹ روز یک بحران برای دولت ایجاد میکنند، برای مصدق بحران روزانه بود)، باید کنترل نیروهای مسلح را هم در دست داشته باشد تا شاه نتواند در پناه بیگانگان دخالت کند؛ و همچنین او بتواند در صورت رویدادهای پیش بینی نشده، امنیت کشور را تامین نماید. در هر حال، با وجود اینکه فرمانده کل قوا شاه بود، طبق قانون، وزارت جنگ جزوی از دولت بود و وزیر جنگ را نخست وزیر تعیین می کرد. کنترل وزارت جنگ که جزوی از کابینه دولت بود در دست یک پادشاه مشروطه تخلف از قانون اساسی و دخالت در امور دولتی بود.

‫مصدق روز ۲۵ تیر به دیدن شاه رفت و درخواست واگذاری وزارت جنگ را کرد. شاه که از مصدق می ترسید پاسخی مبهم داد. مصدق هم همانروز استعفا نامه خود را برای شاه فرستاد و در آن نوشت:

‫"... البته بهتر آن است دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزاتی را که ملت ایران شروع کرده، پیروزمندانه خاتمه دهد .."

‫ شاه این بار کناره گیری مصدق را پذیرفت و توسط وزیر دربار، احمد قوام را برای نخست وزیری به مجلس پیشنهاد کرد. مجلس فراخوان یک نشست غیرعلنی در ۲۶ تیرماه کرد. نمایندگان جبهه ملی درخواست کردند که نخست جلسه غیرعلنی برای شنیدن حرفهای آنان تشکیل شود. رییس مجلس نپذیرفت و نمایندگاه جبهه هم در نشست سری مجلس شرکت نکردند. در آن جلسه از ۴۲ نماینده حاضر، ۴۱ نفر رای به احمد قوام دادند و یک رای ممتنع بود. مصدق هیچ رای نیاورد. این بخوبی نشان داد که چرا مصدق نمی توانست با چنین مجلسی کار کند.

‫ روز ۲۷ تیر، ۳۱ نفر نمایندگان جبهه ملی ایران در نشستی بیانیه ای علیه رای اعتماد مجلس به قوام السلطنه دادند و یادآوری کردند که بدون مصدق ادامه و پیروزی نهضت ملی ممکن نیست و اینکه با تمام نیرو از مصدق پشتیبانی خواهند کرد. استعفای مصدق و نخست وزیری قوام، شگفتی و هیجان زیادی را در کشور ایجاد کرد. سخنان آغازین قوام هم که خیلی تند و تهدیدآمیز بود به این هیجان و نارضایتی دامن زد.

‫ قوام السلطنه که در آن زمان بسیار فرتوت و بیمار بود، در بیانیه خود اعلام کرد که: "... وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند..." و اینکه او دادگاههای انقلابی تشکیل خواهد داد و روزی صدها نفر را به کیفر خواهد رساند، و در انتها اینکه: "... کشتیبان را سیاستی دیگر آمد..." برخی تصور می کردند که او از پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهره مند است، ولی بیشتر می پنداشتند که حواس خود را از دست داده و نمی فهمد چه می گوید. در هر حال، این بیانیه باعث سرنگونی خودش شد. جبهه ملی هم یک بیانیه داد که تسلیم مطامع بیگانه نخواهند شد و روز ۳۰ تیر را تعطیل عمومی و انجام تظاهرات اعلام کرد.

‫ فرماندار نظامی تهران، علوی مقدم، در تایید بیانیه نخست وزیر، خود بیانیه ای شدید در تهدید مردم داد که:

‫"... عده ای آشوب طلب در نظر دارند که برخلاف مقررات قانون دست به تظاهرات دست جمعی زده بالنتیجه آشوب و بی نظمی ایجاد کنند ... دستور دستگیری محرکین و اغوا کنندگان صادر شده ..."

‫ اطرافیان قوام به او پیشنهاد کرده بودند کناره گیری کند، ولی او تصمیم به اعمال خشونت گرفته بود.

‫روز ۲۸ تیر، میدان بهارستان، که نزدیک خانه ما بود، به میدان جنگ می ماند، زیرا پر از سرباز و تانک و زره پوش و میدان محاصره شده بود. فراکسیون ۳۱ نفره جبهه ملی درون مجلس بودند و از آنجا اعلامیه می دادند. کاشانی اعلامیه ای داد و در آن از قوام خواست که در ظرف ۴۸ ساعت کناره گیری کند، وگرنه وی خود کفن خواهد پوشید و پیشاپیش مردم به مبارزه خواهد پرداخت. قوام السلطنه دستور دستگیری آیت الله کاشانی را صادر کرد. کاشانی که مقتدرترین روحانی کشور بود و نماینده مجلس هم بود و مصونیت پارلمانی داشت. آن روز کاشانی یک مصاحبه مطبوعاتی بین المللی تشکیل داد و ضمن اعتراض به دولت قوام، گفت:

‫"... انگلیسی ها می خواهند دولت ملی مصدق را ساقط کنند و مقاصد شوم خود را بدست دولت جدید انجام دهند... تا خون در شاهرگ من و این ملت است زیر بار این نمی رویم که قوام بر ما حکومت کند ..."

‫این تحرکات قوام را ترساند. فرماندار نظامی هم که از عاقبت کار خود ترسیده بود، در رادیو از اقلیت جبهه ملی مجلس خواست که در ۳۰ تیر مردم را دعوت به آرامش و عدم درگیری با ماموران کنند. این درخواست نشانه نگرانی دربار و ارتش از احتمال یک انقلاب مردمی بود. جبهه ملی هم ستاد عملیاتی خود را در مجلس مستقر کرده بود، چون بیرون از مجلس امنیت نداشت.

‫از روز ۲۹ تیر فریاد مرگ بر قوام السلطنه و زنده باد مصدق میدان بهارستان و خیابانهای پیرامون را پر کرد. در بازار و سبزه میدان تظاهرات به زد و خورد شدید منجر شد. خبرنگار آسوشیتد پرس گزارش داد که، "... سربازان با سرنیزه به مردم حمله می کردند..."

‫ مردم در آبادان و خرمشهر کار را تعطیل کردند و با شعار "یا مرگ یا مصدق" به تظاهرات پرداختند. در کرمانشاه سربازان به مردم شلیک کردند، و از آنجا و همدان و قزوین سیصد نفر کفن پوش عازم تهران شدند که در کاروانسرا سنگی جاده قدیم کرج برای جلوگیری از رسیدن آنان به تهران توسط ژاندارمری به گلوله بسته شدند. در رشت سه روز تعطیل همگانی اعلام شد و سربازان به تظاهرات مردم شلیک کردند. تبریز و قزوین یکپارچه تعطیل شد، و در شیراز و اصفهان مردم در تلگرافخانه بست نشستند. نیمروز ۲۹ تیر، جبهه ملی نامه ای برای شاه فرستاد که:

‫" اعلیحصرتا، افراد ارتش و ماموان انتظامی مردم ایران را بجرم وطن پرستی و نهضت ضد بیگانه پاره پاره می کنند. در سراسر کشور عده زیادی مردم شرافتمند و غیور به زندان افتاده اند. چندین نفر از مردان ملی را در معابر شهید کرده اند. مسلم است که این اعمال ادامه دار عواقب وخیمی دارد... ... ما وظیفه وجدانی خود دانستیم که این مطالب را به شما گوشزد کنیم. حال خود دانید و شرافت سربازی خودتان."

‫ از بامداد روز ۳۰ تیر، اعتصاب عمومی مردم آغاز شد و انبوهی از مردم از سراسر شهر به سوی بهارستان براه افتادند. زد و خورد هنگامی آغاز شد که ماموران می خواستند از ورود مردم به بهارستان جلوگیری کنند.

‫ اعضای حزب توده با لباس متحدالشکل پیراهن سفید و شلوار خاکستری، مانند همیشه برای سوء استفاده و ایجاد آشوب و درگیری آمده بودند. تانکها بسوی بهارستان بحرکت درآمدند. پلیس اسب سوار با شمشیرهای کشیده و سربازان با سرنیزه به مردم حمله و آنها را تهدید می کردند. بزودی صدای تیراندازی و مسلسل شنیده شد. نمایندگان جبهه ملی از پشت نرده ها صحنه را تماشا می کردند و می گریستند. مردم با فریاد " زنده باد مصدق" و "یا مرگ یا مصدق" در خون خود می غلتیدند. جبهه ملی به رییس مجلس اعتراض کرد که به شاه بگوید این خونریزی را تمام کند. او هم این کار را کرد. ساعت ۲ بعد از ظهر، چهار نفر از جبهه ملی (شایگان، معظمی، رضوی و مشار) که برای دیدن شاه به کاخ سعدآباد رفته بودند برگشتند. آنان گزارش دادن که به شاه هشدار داده اند که کشور در آستانه یک انقلاب است و باید او قوام السلطنه را برکنار کند. شاه گفته بود آنان برگردند و منتظر خبر او باشند. ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر تلفن مجلس زنگ زد و حسین علاء وزیر دربار خبر داد که قوام کناره گیری کرده و شاه دستور داده نیروهای نظامی به پادگانهای خود بازگردند.

‫ رادیو خبر عقب نشینی نیروهای نظامی راپخش کرد، و حسین مکی از نرده های مجلس بالا رفت و خبر را به جمعیت درون میدان بهارستان اعلام کرد. شادی سراسر شهر را گرفت و مردم یکدیگر و سربازان را درآغوش گرفته می بوسیدند. از آنجا مردم به سوی خانه مصدق، شماره ۱۰۹ خیابان کاخ، سرازیر شدند.

‫ در آنجا دکتر غلامحسین مصدق، پیام پدرش را برای مردم خواند:

‫"... ای مردم، به جرات می توانم بگویم که استقلال ایران از دست رفته بود. ولی شما با رشادت خود آن را نگه داشتید... ای کاش مرده بودم و ملت ایران را عزادار نمی دیدم..."

‫ روزنامه اطلاعات که مخالف مصدق هم بود، نوشت:

‫".. پریروز تهران در آستانه یک انقلاب وحشتناک بود. همه مردم فریاد می زدند یا مرگ یا مصدق. فریادهای زنده باد مصدق، مرگ بر قوام السلطنه از تمام خیابانهای شهر شنیده می شد...."

‫آمار دقیقی از کشته شدگان روزهای ۲۸ تا ۳۰ تیر منتشر نشده، ولی برآورد می شود که شماری بین ۱۰۰ تا ۱۸۰ نفر در تهران و شهرستانها جان خود را از دست داده باشند، که حدود ۸۰ نفر آنان در تهران رخ داده است. بیست و پنج نفر از شهیدان قیام ۳۰ تیر، در گورستان بابویه شهر ری بخاک سپرده شده اند، همانجا که مصدق هم وصییت کرده بود بخاک سپرده شود، و جبهه ملی ایران پس از انقلاب بر سر مزار شهیدان یک نماد سنگی به عنوان حضور مصدق بر پا کرد، که بزودی توسط اوباش وابسته به جمهوری اسلامی شکسته شد، ولی اعضای جبهه ملی ایران هر ساله مزار شهیدان ۳۰ تیر را گلباران می کنند.

‫ مصدق سالها بعد، در خاطرات خود نوشت: "... اکنون اعتراف می کنم که راجع به استعفاء خطای بزرگی مرتکب شدم. چنانچه قوام آن اعلامیه کذا را نمی داد و با مخالفت صریح مردم روبرو نمی شد، دولت خود را تشکیل می داد و قبل از اینکه دادگاه اعلام رای کند، دولتین ایران و انگلیس روی این نظر که اختلاف در صلاح دولتین نیست، دعوای خود را از دیوان لاهه پس می گرفتند . کار به نفع انگلیس تمام می شد و زحمات هیئت نمایندگی به هدر می رفت...."

‫رای رسمی دیوان لاهه که به سود ایران نهایی شده بود، در بعد از ظهر همان روز ۳۰ تیر صادر و خبر آن از رادیو پخش شد.

‫روز ۳۱ تیر ۱۳۳۱، انتظامات و امنیت شهر در دست مردم با سازماندهی جبهه ملی ایران بود. جوانان و دانش آموزان جبهه ملی با بازوبند سیاه به نشانه سوگواری رفت و آمد خودروها و امنیت محله ها را بر دوش گرفته بودند. مجلس هم جلسه کرد تا نخست وزیر جدید را تعیین کند و با ۶۱ رای از ۶۳ نفر مصدق انتخاب شد. روز بعد در مجلس سنا هم مصدق ۳۱ رای از ۴۲ رای را آورد و شاه فرمان نخست وزیری مصدق را امضاء کرد.

‫ در این زمان، مصدق پیغامی را برای اطمینان دادن به شاه پشت جلد یک قران نوشت و برای او فرستاد:

‫"دشمن قران باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم، و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهوری را قبول نمایم."

‫ با بازگشت مصدق، انگلستان در طی یک هفته دو ضربه مهلک خورده بود: یک رای دادگاه لاهه و یکی ادامه دولت مصدق. انگلستان در همین هفته یک ضربه سخت دیگری هم خورده بود و آن شورش نظامی در قاهره و برکناری ملک فاروق توسط ژنرال نجیب بود که بزودی عبدالناصر جانشین او شد و با الهام از مصدق آبراه سوئز را ملی کرد.

‫ مجلس شورای ملی در نشست دوم مرداد ۱۳۳۱، با تصویب یک ماده واحده، خیزش ۳۰ تیر را "قیام مقدس ملی" نامگذاری کرد و کشته شدگان آن روز را شهیدان ملی. پرچم ایران در سراسر کشور نیمه افراشته شد.

 


 

 ‫

بخش چهارم: ماجرای نهم اسفند و توطئه قتل مصدق

‫پرسش: ماجرای ۹ اسفند چه بود؟
‫کورش زعیم: شاه در تاریخ ۲۴ بهمن تصمیم می گیرد برای درمان ناباروری ثریا به خارج سفر کند. مصدق با آن سفر موافقت می کند، ولی از شاه درخواست می کند که برای جلوگیری از سوء استفاده برخی گروهها، سفر را تا روز آخر پنهان نگه دارد. وقتی دو روز پیش از سفر، خبر آن پخش می شود، مخالفان مصدق شایع می کنند که مصدق شاه را فراری می دهد تا پادشاهی را براندازد و جمهوری اعلام کند.

‫روز هفتم اسفند، در اخبار بعد از ظهر رادیو و نیز در برنامه "بحث روز"، گوینده جملات تحریک آمیزی می زند که مردم باید با خونریزی و کشتار، مخالفان دولت را از بین ببرند. از لحن شیطنت بار گفتار رادیو، معلوم بود که کاسه ای زیر نیم کاسه و توطئه ای علیه مصدق در کار است.

‫ روز هشتم اسفند آیت الله کاشانی نماینده ای به دربار فرستاد. به گفته ثریا در خاطراتش، پیک کاشانی با ثریا ملاقات می کند و از او می خواهد که همه نفوذش را برای منصرف کردن شاه از مسافرت بکار ببرد. ولی شاه آنقدر افسرده و ناامید و سردر گم بوده که از تصمیمش بر نمی گردد. ظاهرا شاه شایعات تغییر رژیم پادشاهی به جمهوری را شنیده و باور کرده بود و می خواست خودش را از مهلکه نجات دهد.

‫بامداد روز نهم اسفند، کاشانی نامه دیگری برای شاه می فرستد و بر ماندن او تاکید می کند. کاشانی یک نامه هم به مجلس می نویسد و تبلیغات آشوب طلبانه رادیو را محکوم و درخواست رسیدگی می کند.

‫او می نویسد: "... عقیده دارم دستگاه رادیو را مجلس باید در دست گیرد و یا بودجه این لانه فساد و تحریک حذف شود..."

‫نامه دیگری هم برای دادستان تهران می فرستد و خواهان تعقیب و مجازات عاملان برنامه های رادیو را می کند: "... بسیار موجب تعجب است دستگاه رادیو که باید در کشور کمک به امنیت عمومی کند، عامه مردم را به آدمکشی تحریک می نماید..."

‫ معلوم بود که یک توطئه توسط عوامل خارجی در جریان است. آنها برنامه ریزی کرده بودند که تظاهراتی برای جلوگیری از سفر شاه براه بیاندازند و در میان آشوب و هرج و مرج مصدق را به قتل برسانند. تنها راه فیصله دادن مسئله نفت را کشتن مصدق تشخیص داده بودند.

‫ بامداد روز نهم که شاه قرار بود به سفر برود، آیت الله سید محمد بهبهانی و آیت الله نوری به دیدن شاه رفتند تا او را از سفر منصرف کنند. آیت الله کاشانی هم اعلامیه ای صادر کرد و از مردم خواست از سفر شاه جلوگیری کنند. او به نمایندگان مجلس اعلام یک جلسه اضطراری کرد و اینکه خودش آن جلسه را اداره خواهد کرد (با توجه به اینکه کاشانی هیچگاه به مجلس نمی رفت). ولی جلسه ای تشکیل نشد.

‫ در ساعات پیش از نیمروز چند اعلامیه جعلی حاکی از استعفای شاه پخش شد. مصدق دستور داده بود پیرامون کاخ مرمر گردهمایی ممنوع باشد و به نیروهای انتظامی دستور داد از کاخ محافظت کنند تا مسئله ای برای شاه پیش نیاید. با وجود این، گروه هایی گرد آمدند و برخی از درختها و دیوارها بالا رفتند و شعارهای زنده باد شاه و مرگ بر مصدق سر دادند. در آن هنگام مصدق برای خداحافظی به دیدن شاه رفته بود، و برنامه این بود که جمعیت مصدق را وقتی از کاخ بیرون می آید محاصره کنند و بکشند. وقتی شعارها شنیده شد، مصدق نزد ثریا بود و فهمید که توطئه ای برای قتل او در جریان است. ثریا به مصدق پیشنهاد می کند که از در عقب کاخ برود. هنگام خروج، راننده او خروجی پشت کاخ را نشان داد و مصدق از آنجا به خانه خود بازگشت. پس از رفتن مصدق، شاه با بلندگو خطاب به جمعیت گفت که با وجود کسالت و ضرورت سفر برای معالجه، سفر خود را به تعویق انداخته است.



‫ بعدها در گزارش رسمی امنیتی معلوم شد که جمعیت جلوی دروازه کاخ همه از اوباش و چاقوکشان شناخته شده به سرکردگی شعبان جعفری (معروف به شعبان بی مخ) و حمیدرضا پهلوی برادر شاه بودند. افسران محافظ هم از افسرانی بودند که توسط مصدق بازنشسته شده بودند و برخلاف قانون لباس افسری به تن کرده و به عنوان محافظ در آنجا مستقر شده بودند. همین افسران خطاب به اوباش فریاد می زدند: "بزنید! بکشید!" رادیو را بگیرید ... مهم است!"

‫پس از اینکه اینکه متوجه شدند مرغ از قفس پریده، شعبان بی مخ و حمیدرضا پهلوی اوباش را به سوی خانه مصدق رهبری کردند. در آنجا دروازه آهنی خانه را شکستند تا مصدق را گیر آورده به قتل برسانند. در آن ساعت دکتر فاطمی و غلامحسین مصدق که در خانه حضور داشتند مصدق را از راه باغ همسایه خارج کردند و به ستاد ارتش رساندند. از آنجا مصدق و سرلشگر بهارمست که آشفته و خشمگین شده بود همراه با دکتر فاطمی، لطفی، دکتر مهدی آذر، مهندس طالقانی، مهندس معظمی، مهندس زنگنه و دکتر غلامحسین مصدق و چند نفر دیگر به مجلس رفتند و پس از یک جلسه اضطراری در آنجا بست نشستند.

‫ من جزییات رویداد حمله به خانه مصدق را از مهندس سیف الله معظمی، وزیر پست و تلگراف، که همسایه و دوست و مستاجر ما بود و برای پدرم شرح می داد شنیدم؛ و سالها پس از انقلاب، داستان آن را از خود دکتر غلامحسین مصدق که دوست خانوادگی ما بود و همیشه باهم به احمدآباد می رفتیم و گهگاه میهمان ما بود شنیدم.

‫ بازار تهران تمام روز تعطیل شده بود. روز دهم اسفند نیز در تهران و بسیاری شهرستانها بازارها تعطیل بودند و تظاهرات زیادی بر پا شد که برخی علیه شاه و برخی علیه مصدق بود و در زدوخوردهای زیادی که درگرفت شماری کشته و زخمی شدند.

‫ در جلسه روز دهم اسفند مجلس، هشت نماینده برگزیده شدند تا اختلاف میان مصدق و کاشانی و شاه را میانجی گری کنند. این هشت نفر عبارت بودند از سه نفر موافق مصدق (دکتر معظمی، دکتر سنجابی و بهرام مجدزاده)، سه نفر مخالف مصدق (حسین مکی، مظفر بقایی و حایری زاده) و دو نفر بی طرف (رضا رفیع و جواد گنجه ای). کشور فلج شده بود. نمایندگان مجلس به دو جناح موافق و مخالف مصدق تقسیم شده بودند و دیگر در مجلس جلسه نمی کردند. جلسات مخالفان مصدق در خانه کاشانی و موافقان مصدق در خانه مصدق تشکیل می شد.

‫ آیت الله کاشانی پیوسته اعلامیه بیرون می داد و در همه امور دخالت می کرد. آیت الله بروجردی هم که هیچگاه در سیاست دخالت نمی کرد، وارد گود شده نمایندگان دربار و نخست وزیر را به قم دعوت کرد تا پیام خود را به آنها برساند.

‫ هیئت هشت نفره ملاقات های متعددی با کاشانی و مصدق داشتند، و در ۱۶ اسفند اعلام کردند که اختلاف میان مصدق و کاشانی تا حدودی حل شده و اکنون فقط اختلاف مصدق و شاه باقی مانده است. در روز ۲۱ اسفند، هیئت گزارش خود را به مجلس داد به این مضمون که:

‫"... نظر به اینکه موافق اصل ۳۵ متمم قانون اساسی ... شخص پادشاه از هرگونه مسئولیتی مبراست ... اداره امور مملکتی، اعم از کشوری و لشگری، از شئون مقام شامخ سلطنت نبوده و حقوق هیئت دولت و وزیران است..."

‫ نمایندگان درباری و مخالف مصدق، از تصویب این گزارش با خودداری از شرکت در جلسه و انداختن آن از حد نصاب، جلوگیری کردند. مصدق هم در ۲۹ اسفند ۱۳۳۱، پیشنهاد مشترک امریکا و انگلستان را برای رفع بحران نفت رد کرد، و به این ترتیب سال پرماجرای ۱۳۳۱، بدون هیچ پیشرفتی در وضع سیاسی کشور به پایان رسید.

‫ رویداد ۹ اسفند روحیه شاه را که ناامید و افسرده شده بود تقویت کرد، زیرا دریافت هوادارانی هم دارد که حاضرند برای حفظ او به کارهای خشونت آمیز دست بزنند. ثریا این تغییر روحیه شاه را در ۹ اسفنددر خاطراتش بخوبی تشریح می کند. ولی وقتی مصدق برخلاف سنت همیشگی از حضور در مراسم سلام نوروز ۱۳۳۲، به این بهانه که در کاخ تامین جانی ندارد خودداری کرد، شاه دوباره هراسان شد. حتا وقتی شاه پذیرفت که در خانه غلامحسین مصدق که میانه راه بین کاخ مرمر و خانه مصدق بود با مصدق دیدار کند و مصدق حاضر نشد، سخت ترسید. شاه که می دانست مصدق سوء قصد به جانش را از چشم او می بیند، عرصه را بر خود تنگ دید و تصمیم به فرار گرفت.

‫ به نوشته روزنامه اسپات لایت چاپ هندوستان، شاه نخست از پاکستان درخواست پناهندگی کرد که پاکستان نپذیرفت. در روز ۱۵ فروردین ۱۳۳۲، جان فاستر دالس، وزیر خارجه امریکا، اعلام کرد که پس از رد پیشنهاد مشترک امریکا و انگلستان توسط مصدق، پیشنهاد دیگری برای ایران ندارد. اکنون امریکا برای براندازی دولت مصدق با انگلستان همدست شده بود.

‫ اکنون کاشانی هم آشکارا علیه مصدق دست بکار شده بود، و از تصویب گزارش هیئت هشت نفره جلوگیری می کرد. مصدق از مجلس ناامید شده بود و اوضاع روز بروز متشنج تر می شد و ممکن بود از کنترل خارج شود. مصدق در ۱۷ فروردین پیامی برای مردم فرستاد که در آن توطئه دربار برای قتل خود را فاش کرد. او گفت: "در کشور مشروطه، برای اینکه مقام سلطنت محفوظ و مصون از تعرض باشد، پادشاه مسئول نیست. پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت..."

‫ تقریبا هر روز در خیابانها تظاهرات و زد و خورد میان موافقان و مخالفان مصدق صورت می گرفت و شماری کشته و زخمی می شدند. روز ۱۷ فروردین، دکتر بقایی در یک سخنرانی گفت:

‫"دکتر مصدق می کوشد شاه برود و حزب توده سر کار بیاید ."

‫ این همان شایعاتی بود که گروه جاسوسان انگلستان در ایران می پراکندند. در ۲۰ فروردین، برخی از نمایندگان مخالف به کاشانی نوشتند که امنیت لازم وجود ندارد و درخواست اسلحه کمری برای دفاع از خود کردند تا وانمود کنند مصدق از کنترل اوضاع عاجز است. نمایندگان جبهه ملی در ۲۶ فروردین تهدید کردند که اگر فراکسیون مخالف از حضور در جلسات مجلس خودداری کنند، آنها همگی از نمایندگی دوره هفدهم استعفاء خواهند کرد. هفت نفر از نمایندگان فراکسیون ملی به ملاقات کاشانی رفتند و ازاو خواستند نمایندگان مخالف را وادار به حضور در مجلس کند. کاشانی پاسخ داده بود که: "... به فرضی که به آنها توصیه کنم به مرکز بیایند، آنها می گویند ما تامین جانی نداریم..."

‫ واکنش کاشانی نشان داد که بحران بایستی ادامه پیدا کند. اورل هریمن، که در تیر ۱۳۳۰، برای میانجی گری به ایران آمده بود، در خاطراتش می نویسد که کاشانی یه او اطمینان داده بوده که مصدق خطا نمی کند، ولی اگر خطا کند مانند رزم آرا کشته خواهد شد. روز ۲۸ فرورین ۳۲، هندرسون سفیر امریکا برای تسلیت درگذشت همسر کاشانی به دیدن او رفت و در آنجا یک ساعت و نیم محرمانه با هم مذاکره کردند.

‫ پس از عقیم شدن توطئه قتل مصدق، گروهی از افسرانی که توسط مصدق بازنشسته شده بودند، با همکاری دکتر بقایی، توطئه ای برای ربودن و کشتن شخصیت های کلیدی دولت مصدق طراحی کردند. بنا بر اعترافات بازداشت شدگان قتل سرتیپ افشارطوس، فهرست قربانیان شامل دکتر فاطمی، دکتر معظمی و دکتر شایگان می شد. شاپور علیرضا، برادر شاه، ستادی برای فرماندهی این عملیات ایجاد کرده بود. اعضای تیم توطئه عبارت بودند از: سرلشگر فضل الله زاهدی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ مزینی، سرتیپ منزه، سرتیپ بایندر، سرگرد بلوچ قرائی (دوست شکار شاهپور علیرضا)، افشار قاسملو، حسین خطیبی و مظفر بقایی. برابر با اسناد محرمانه دولت انگلستان که پس از سی سال در سال ۱۳۶۴، منتشر شد، دستور قتل افشارطوس و یاران دیگر دکتر مصدق، توسط اینتلیجنت سرویس انگلستان، ام آی ۶، داده شده بود و در ایران این فرمان در خانه دکتر بقایی ابلاغ شده بود. روز یکم اردیبهشت، سرتیپ محمود افشارطوس توسط این گروه ربوده و بطور وحشیانه ای شکنجه و کشته شد.

‫ روز سوم اردیبهشت، فرماندار نظامی تهران، توطئه و اعضای گروه را کشف و معرفی و دستگیر کرد. روز ۱۴ اردیبهشت، برای جلوگیری از بازداشت سرلشگر زاهدی، کاشانی که رییس مجلس بود، به بازرسی مجلس دستور داد اجازه دهد زاهدی در مجلس بست بنشیند. نمایندگان و مطبوعات اعتراض کردند که رییس مجلس نباید به جنایتکاران پناه بدهد، ولی کاشانی اعتنایی به این اعتراض ها نکرد و خود نیز همانروز برای دیدار زاهدی به مجلس رفت، او را درآغوش گرفت و بوسید و نیم ساعت با او مذاکره محرمانه کرد. افزون بر زاهدی، بقایی را هم زیر چتر حمایتی خود گرفت و نگذاشت لایحه سلب مصونیت پارلمانی او تصویب شود.

‫روز ۲۱ اردیبهشت، شاه به دستور مصدق، همه املاک پهلوی (شامل ۵۶۰۰ پارچه) که در مالکیت دولت بود، ولی پدرش آنها را موقوفه خاندان پهلوی کرده بود، در برابر پرداخته ماهیانه ۶۰ میلیون ریال به دولت واگذار کرد. درآمد این املاک به علت سوء مدیریت کمتر از هزینه آنها بود.

 


 

 

‫ بخش پنجم: کودتای نافرجام ۲۵ مرداد

‫کورش زعیم: دولت انگلستان در دوران نخست وزیری کلمنت آتلي (۵۱-۱۹۴۵) در برابر جنبش ملّي شدن صنعت نفت ايران رویکردی مسالمت آمیز داشت. در ۱۳۲۹، طرح " باکانير" یا دزد دریایی را که براي سقوط دولت مصدق و سرکوب جنبش ملّي در ايران توسط شعبه خاورنزديک ام.آي.۶، در آن زمان توسط جرج کندي يانگ اداره می شد، برنامه ریزی شده بود، به آتلی پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت. جرج يانگ در دولت بعدی که وینستون چرچیل نخست وزیر شده بود، معاون رییس کل ام. آي. ۶ شد و طرح خود را پی گرفت. جرج یانگ با شاپور رپوتر دوستی و همکاری نزدیک داشت و با شاه هم رابطه داشت.

‫در طی سالها، اینتلیجنت سرویس شبکه گسترده جاسوسی در ایران بوجود آورده بود. یکی از شخصیت های کلیدی آنها در ایران، شاپور ريپورتر بود که در دوران جنبش ملّي شدن صنعت نفت (۳۲-۱۳۲۹) براي يک دوره سه ساله به وزارت امور خارجه ايالات متحده آمريکا مأمور و مشاور سياسي لوی هندرسون، سفيرکبير امریکا در ایران شد. او در تمامي دوراني که به سرنگوني مصدق انجاميد مسئوليت عمليات در صحنه را به عهده داشت و در چارچوب عملیات مشترک ام.آی.۶ و سیا فعالیت می کرد. یکی از اقدامات مشترک شبکه هاي سيا و ام.آي.۶ در ايران ايجاد آشوب در ۲۳ تير ۱۳۳۰، هنگام سفر اورل هريمن به تهران براي ميانجيگري ميان ايران و شرکت نفت بود، که مذاکرات را به بن بست کشانيدند. در زد و خوردهایی که در آن روز در میان تظاهرکنندگان روی داد، حدود بیست نفر کشته و دویست نفر زخمی شدند. درباره دولت انگلستان، مصدق به هریمن گفته بود، " شما نمی دانید اینها چقدر اهریمنی هستند." پس از رفتن هریمن، عوامل انگلستان به شدت بخشیدن به نابساماني ها و پیچیده تر کردن بحران داخلي ايران و مسئله ملی شدن نفت ادامه دادند. هدف فعالیتهای جاسوسی و خرابکاری آنها از همان روزها سوق دادن حوادث ايران بسوی یک کودتا و سرنگونی مصدق و خنثی کردن جنبش ملی کردن صنعت نفت بود.

‫بخشی از این عملیات، نفوذ دادن عوامل سیا و ام.آی.۶ به درون حزب توده برای تحریک آنها به انجام اقدامات افراطي و قانون شکنانه بود. عملیات "بی دمن" در سازمان سیا برای رویاروی با نفوذ حزب توده و شوروی در ایران بود که از سال ۱۳۲۶، آغاز شده بود. شاخه سياسي "عملیات بی دمن بدمن " سازماندهی حزب توده در حمله به مسجدها و شخصيت هاي اجتماعي بود. بخش تبليغاتي آنها چاپ مقاله ها و کاريکاتورهاي ضد کمونيستي، و بعدها ضد مصدق، در روزنامه هاي ايران و تهيه و توزيع کتاب و بیانیه های ضد شوروي و ضد حزب توده و پخش شايعات در اين زمينه بود. یکی دیگر از این عملیات قتل سرهنگ افشارطوس و برانگیختن هياهو بر سر پرونده بود که به استيضاح دولت مصدق بوسيله علي زهري، نماينده تهران که در باند دکتر بقایی بود، و با پیشنهاد حسین خطیبی از زندان که در قتل دست داشت، انجاميد.

‫ پس از خیزش ۳۰ تیر ۱۳۳۱، مصدق از افزایش فعالیت ها و رفت و آمدها در سفارت انگلستان، و نیز تحلیل های صاحبنظران سیاسی در رسانه های اروپا و امریکا، پی برد که برنامه ای برای براندازی دولت او در جریان است. مصدق در مهر ۱۳۳۱، سفارت و همه کنسولگری های انگستان را بست و اعضای آنها را که شامل جاسوسهای ام.آی.۶ هم می شد، از کشور اخراج کرد. یک روزنامه اروپایی نوشت: " مصدق ترجیح می دهد در نفت ایران جزغاله شود تا در برابر انگلیسی ها کوتاه بیاید."

‫بی میلی آمریکا به دخالت در سیاست داخلی ایران؟
‫ کورش زعیم: در آبان ۱۳۳۱، وینستون چرچیل نخست وزیر شد. دولت انگلستان از امریکا درخواست کمک در طرح براندازی مصدق را کرد. ولی هری ترومن که با جنبش های دموکراتیک در کشورها موافق بود، پیشنهاد انگلستان را رد کرد و گفت او هرگز یک دولت را سرنگون نکرده و اکنون هم نمی خواهد چنین بدعتی را بگذارد. هنری گریدی، سفیر امریکا در ایران (۵۱-۱۹۵۰) در مصاحبه ای با وال استریت جورنال گفته بود، " حزب جبهه ملی مصدق نزدیکترین چیز به یک عنصر میانه رو و باثبات در مجلس است." در جای دیگر گفته بود که، " مصدق از پشتیبانی ۹۸-۹۵% مردم ایران برخوردار است؛ مسخره است بخواهید او را از کار برکنار کنید." هری ترومن تا هنگامی که رییس جمهور بود از تایید پروژه براندازی دولت ملی ایران با این استدلال که مصدق از پشتیبانی اکثریت مردم ایران برخوردار است خودداری کرد. رییس وقت سازمان سیا، والتر اسمیت، هم در برابر اصرار ام.آی.۶، به آنها گفته بوده که، "... شما شاید بتوانید مصدق را بیرون بیاندازید، اما هرگز نخواهد توانست آدم خود را بجای او سر کار نگه دارید..."

‫ پرسش: وضعیت سیاست داخلی آمریکا در سال‌های ۳۰ تا ۳۲ و تغییر دولت از دموکرات به جمهوریخواه چقدر در مساله کودتا تأثیر گذاشت؟

‫ کورش زعیم: در دی ۱۳۳۱، دوایت ایزنهاور رییس جمهور شد. چند روز از انتخاب ایزنهاور نگذشته بود که کریستوفر وودهاوس، رییس ام.ای.۶، با یک طرح براندازی با نام رمز "چکمه" به واشنگتن رفت و با مقامهای عالی سیا و وزارت خارجه ملاقات کرد. این بار او با زیرکی دیگر به ملی شدن نفت و منافع انگلستان اشاره نکرد، زیرا می دانست در امریکا کسی به منافع انگلستان اهمیت نمی دهد؛ او این بار خطر کمونیسم در ایران را بزرگنمایی کرد. این تحلیل دروغ، توجه برادران دالس ( جان فاستر دالس، وزیر خارجه و آلن دالس، رییس سیا) را که خیلی به گسترش نفوذ کمونیسم در جهان حساس بودند جلب نمود. دو برادر خطر را باور کردند و تصور اینکه یک چین دوم، آنهم با ثروت سرشار زیرزمینی که ایران دارد، بوجود بیاید آنان را به وحشت انداخت. برادران دالس در هر فرصت درباره ایران به عنوان یکی از کشورهایی که هر لحظه ممکن است به دست کمونیستها بیافتد می گفتند و می نوشتند.

‫ پس از مراسم تحلیف ایزنهاور، برادران دالس به همکاران انگلیسی خود گفتند که آماده براندازی مصدق هستند؛ ولی طرح آنها، یعنی "عملیات چکمه" که چرچیل به آن ایمان زیادی داشت، باید کنار گذاشته شود؛ و اینکه آنها خودشان طرحی دارند که نام رمز آن "عملیات ت. پ. آژاکس" است. هنوز ایزنهاور با اجرای یک کودتا موافق نبود. ولی پس از اینکه مصدق طرح مشترک امریکا و انگلستان را درباره بحران نفت رد کرد، و در پی آن (در ۲۱ خرداد ۱۳۳۲) یک پیمان بازرگانی با شوروی بست، ایزنهاور متقاعد شد که کمونیسم در ایران در حال پیشرفت است. این پیمان بازرگانی احتیاط بسیار بجایی توسط مصدق بود، زیرا مالنکف اعلام آمادگی برای حل اختلافات مرزی و مالی میان دو کشور را کرده بود، و یک نشانه حسن نیت از سوی ایران، می توانست شوروی را از شرکت در توطئه علیه کشور باز دارد. رویداد دیگری هم که ایزنهاور را باورمند و مصمم کرد تظاهرات گسترده حزب توده در سالروز ۳۰ تیر بود. جبهه ملی برای تظاهرات فراخوان داده بود، ولی برای اینکه سوء تفاهمی رخ ندهد، ترتیبی داده بود که جبهه ملی بامداد و توده ای ها عصر تظاهرات بکنند. تظاهرات حزب توده هرچند شمارش کمتربود، ولی سازماندهی و شکوه نظم آنها چنان بود که امریکایی ها آن را نشانه قدرت نیروهای کمونیسم در ایران ارزیابی کردند.

‫سازمان سیا رییس بخش خاورمیانه و آسیای خود، کرمیت روزولت، نوه تئودور روزولت رییس جهمور اسبق امریکا، را که به قاطعیت در کار و مهارت در عملیات مخفی معروف بود برای اداره عملیات آژاکس برگزید. روزولت در ۲۸ تیر ۳۲، پنهانی از راه عراق وارد ایران شد. با ورود روزولت به تهران، کلیه امکانات سیا و شبکه گسترده ام.آی.۶ و عوامل ایرانی آنها شامل جاسوسها و سیاستمداران و روحانیان که به گفته تاریخ نویس " استیون کینزر" ماهانه دهها هزار دلار از سیا حقوق می گرفتند، همگی در اختیار او قرار گرفت.

‫روز سوم مرداد ۳۲، اشرف پهلوی که از ۳۰ تیر ۳۱، توسط مصدق به خارج تبعید شده بود، پس از ملاقات و مذاکره با ژنرال نورمن شوارتسکف در سوییس، بطور ناشناس وارد ایران شد و یکسره به کاخ سعدآباد رفت تا پیغام ها و برنامه عملیات را برای شاه شرح بدهد. مطبوعات به ورود اشرف اعتراض کردند و مصدق از شاه خواست که ظرف ۴۸ ساعت اشرف از کشور خارج شود. مجله پاری ماچ فرانسوی، در شمار ۱۷ مرداد خود نوشت که اشرف به ایران رفت تا بخشی از ارتش را علیه مصدق بشوراند. مصدق او را با افتضاح بیرون کرد، ولی اشرف در همین مدت کارهایی انجام داده که بزودی نتایج آن را خواهیم دید.

‫ روز چهارم مرداد، ژنرال شوارتسکف همراه با پولی که دولت امریکا برای عملیات کودتا در ایران تخصیص داده بود، وارد ایران شد. او در طی یک هفته که در ایران بود با شاه و زاهدی جداگانه و با هر کدام چند ساعت ملاقات کرد و استراتژی عملیات را توضیح داد، سپس به کراچی رفت. حضور او در ایران به علت سابقه ای که در آموزش و فرماندهی نیروهای ژاندارمری ایران داشت عادی تلقی شد. همین ژنرال شوارتسکف بود که در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، پیشاپیش نیروهای ژاندارمری برای دفع نیروهای شوروی به تبریز رفته بود. در ملاقات با شاه، از او خواسته بود که فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی را بنویسد. شاه در یکی از همین ملاقات ها درگوشی به او می گوید که هنوز تصمیم به این کار را نگرفته است، و اینکه شک دارد ارتش دستور او را اطاعت کند.

‫ روز ۸ مرداد در یک جلسه سخنرانی در خانه آیت الله کاشانی زد و خورد شدیدی میان هواداران مصدق و کاشانی درگرفت که در آن شماری زخمی شدند و منجر به دخالت شهربانی شد. روز بعد کاشانی بیاینه شدیدی علیه طرح رفراندوم مصدق داد: "... شرکت در رفراندوم خانه برانداز که با نقشه اجانب طرحریزی شده مبغوض حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است. البته و البته هیچ مسلمان وطن خواهی شرکت نخواهد کرد..." روز ۱۰ مرداد، باز زد و خورد شدیدی در جلسه سخنرانی خانه آیت الله کاشانی روی داد که در آن یک نفر کشته و شماری زخمی شدند، از جمله رییس کلانتری ۹ میدان ارگ.

‫ در نیمه شب ۱۰ مرداد، کرمیت روزولت که پنهانی وارد ایران شده بود، با کمک ارنست پرون، جاسوس انگلستان مستقر در دربار، در یک خودرو درباری به کاخ سعدآباد و ملاقات شاه رفت. ملاقات آنان پنهانی و در صندلی عقب همان خودرو و (به روایت استیون کینز از قول روزولت، زیر پتو) صورت گرفت. روزولت برنامه کودتا را تشریح کرد و اینکه برای اطمینان شاه گفت که شب بعد، دو پیام سری از بی بی سی و از ایزنهاور پخش خواهد شد. شاه در آغاز مردد بود، ولی روزولت به او گفت که اگر همکاری کند، مصدق از سر راه برداشته خواهد شد و قدرت او را خواهند افزود؛ در غیر اینصورت "نقشه دیگری" را برای این کار اجرا خواهند کرد. ملاقات روزولت و شاه پنج شب متوالی در صندلی عقب همان خودرو، انجام گرفت. روزولت نقشه چهار مرحله ای خود را اینگونه توصیف کرد که نخست از طریق مسجدها و مطبوعات و تظاهرات خیابانی اعتبار مصدق را از بین خواهند برد؛ دوم، افسران وفادار ارتش، فرمان برکناری مصدق را به او ابلاغ خواهند کرد؛ سوم، اوباش خریداری شده خیابانها را کنترل خواهند نمود؛ و چهارم، ژنرال زاهدی پیروزمندانه نامزدی نخست وزیری را از شاه خواهد پذیرفت.

‫ تبلیغات ضد مصدق در مطبوعات وابسته در ایران و نیز در مطبوعات انگلستان آغاز شده بود. در ایران، برخی روزنامه ها آغاز به فحاشی و شایعه پراکنی علیه مصدق کردند. در انگلستان، تایمز لندن مصدق را "سیاستمدار نامسئول" خواند؛ اکونومیست لندن شرکت نفت را "گوسفند قربانی" خواند و اینکه هیچ ایرانی با عقل سلیم باور نمی کند که شرکت نفت مسئول فقر همگانی مردم است؛ و روزنامه آبزرور مصدق را "روبسپیر افراطی" و "فرانکشتاین" توصیف کرد. یکی از مسئولان تبلیغات سازمان سیا، ریچارد کاتم، که بیشتر مطالب علیه مصدق را می نوشت و به مطبوعات می داد، بعدها نوشت که حدود ۸۰% روزنامه های تهران زیر نفوذ سیا بودند.

پرسش: بی بی سی فارسی در زمان کودتا در ساعت ۱۲ شب برنامه‌ای نداشته. مقصودتان از پیام بی‌بی‌سی دقیقا چیست؟

‫ کورش زعیم: این بی بی سی لندن بود نه بی بی سی فارسی. گوینده وقتی نیمه شب را اعلام و خداحافظی می کرد، همیشه می گفت: "اکنون نیمه شب لندن است"، ولی در آن شب برای نخستین و واپسین بار گفت، "امشب دقیقا" نیمه شب است." ات اس نو “اکستلی” میدنیقت.

‫ ماجرای کودتای ۲۵ مرداد

‫ همزمان با رفراندوم، در روز ۱۲ مرداد، روزولت جاسوس خود اسدالله رشیدیان به سراغ شاه می فرستد که به شاه بگوید امریکا و انگلستان قصد کودتا دارند و کوتاه هم نمی آیند و او هیچ گزینه ای ندارد. اسدالله رشیدیان یکی از دو برادر جاسوس زبده و قدیمی انگلستان در ایران بود که اکنون در اختیار سیا گذاشته شده بودند. شاه در ملاقات بعدی با روزولت سرانجام پذیرفت که فرمانهای عزل مصدق و نصب زاهدی را صادر کند، بشرط اینکه اجازه داشته باشد کشور را ترک کند. روزولت با خروج او از ایران مخالفت کرد. شاه گفت پس به شیراز برود، که روزلت آن را هم نپذیرفت، چون شیراز و اصفهان در دست ایل قشقایی بود و آنها از مصدق طرفداری می کردند. سرانجام قرار شد به رامسر یا کلاردشت برود. آخرین ملاقات آنان در روز ۱۸ مرداد صورت گرفت. وقتی روز ۱۹ مرداد، فرستادۂ روزولت به کاخ سعدآباد رفت تا فرمانها را بگیرد، شاه و ثریا کاخ را ترک کرده بودند. روزولت بی درنگ با سرهنگ نصیری، که بعدها رییس ساواک شد، تماس می گیرد. نصیری که خود خلبان بود با هواپیما خود را به رامسر می رساند و دو فرمان را که شاه با دست لرزان امضاء کرده بود دریافت می کند و به علت بدی هوا برای پرواز، آنها را با خودرو به تهران می فرستد. بعدها روشن شد که شاه دو برگ سرنامه سفید را امضا کرده بوده تا کودتاچیان هر متنی را که می خواهند بالای امضای او بنویسند.

‫ من تصور می کنم که روزولت در آن ملاقاتهای نیمه شبانه با شاه، وقتی خودداری یا تردید او را می بیند، نقشه دیگر امریکا را به او گفته بوده باشد. طبق اسناد سازمان سیا که بعدها فاش شد، امریکا تصمیم داشت که در صورت عدم همکاری شاه و یا شکست کودتا، عملیات چریکی ضد کمونیستی گسترده ای را علیه حزب توده در ایران براه اندازد. نگران از شکست کودتا، امریکا حضور نظامی خود را در جنوب خلیج پارس افزایش داده و یک نیروی چریکی را در خوزستان و نیز در تبریز برای بی ثبات کردن دولت مصدق سامان داده بود. قرار بود اسلحه و مهمات و مقدار زیادی پول و طلا از پایگاه «ویلوس فیلد» ارتش امریکا در لیبی از طریق بصره و ترکیه به خوزستان و تبریز برسد. دهها هواپیما و شناورهای امریکا در جنوب ترکیه مستقر می شدند. اگر وجود چنین طرحی را روزولت برای درهم شکستن تردید شاه به او گفته بوده باشد، می توان تصور کرد که شاه برای جلوگیری از جنگ داخلی به همکاری تن در داده باشد. زیرا، هرچند شاه عنصری ترسو، بدون اعتماد به نفس و خودخواه بود، ولی در میهن پرستی او نمی توان تردید کرد. او همچنین به علت نقشی که انگلستان در نصب و عزل پدرش و به تخت نشاندن خودش بازی کرده بود، باور داشت که سرنوشت او در دست انگلستان و امریکاست. البته یک نکته دیگر هم باید در ذهن شاه بوده باشد، و آن اینکه چند روز پیش از آن، مصدق در ملاقاتی با شاه هشدار داده بوده که اگر او پا فراتر از محدوده ای که قانون برایش تعیین کرده بگذارد، علیه وی کیفرخواست به دیوانعالی کشور خواهد فرستاد.

‫در ۱۵ مرداد، ایزنهاور در مصاحبه ای می گوید که " دولت ایران گرایش به کمونیسم دارد و تهدید کمونیستها برای امریکا بسیار شوم است. مصدق توانسته با کمک حزب کمونیست بر مجلس غلبه کند. این راه شوم است و در جایی و دیر یا زود این راه باید مسدود شود. ما در این کار مصمم هستیم".

‫ روز ۱۷ مرداد مالنکف، که جانشین استالین شده بود، گفت که دولت شوروی برای حل اختلاف مرزی با ایران پیشگام است و مسئله روابط میان ایران و شوروی حل خواهد.

‫ در روز ۱۸ مرداد، مصدق ضربه دیگری خورد، زیرا ابوالحسن حائری زاده بطور رسمی از جبهه ملی جدا شد و نامه ای به دبیرکل سازمان ملل نوشت که "... دکتر مصدق در نظر دارد یک دولت کمونیستی به مردم تحمیل کند..." در همین روز حزب توده بار دیگر نقش شوم خود را در تاریخ سیاسی ایران بازی کرد. آنها تظاهرات بزرگی در تهران بر پا کردند و قدرت و نظم سازمانی خود را به نمایش گذاشتند.

‫ روز ۲۰ مرداد، دکتر فاطمی که از وضع بحرانی کشور نگران شده بود، دوره درمانی خود را در آلمان نیمه تمام گذاشت و به ایران بازگشت. از آنجا که نتیجه رفراندوم هم در همین روز مشخص شده بود، مصدق در نامه ای از شاه درخواست کرد که فرمان انتخابات دوره هیجدهم را صادر کند. ولی شاه که منتظر اجرای عملیات آژاکس بود، پاسخ نداد. روز ۲۱ مرداد، مصدق در یک پیام رادیویی به ملت ایران، به ضرورت صدور فرمان انحلال مجلس و انتخابات دوره هیجدهم اشاره کرد.

‫ در روز ۲۲ مرداد، سرهنگ نعمت الله نصیری فرمان عزل مصدق و فرمان انتصاب فضل الله زاهدی به نخست وزیری را محرمانه به سرلشگر زاهدی می رساند. ثریا می نویسد که در روزهای ۲۱ و ۲۲ مرداد، هر دو در انتظار و اضطراب بسر می بردند. شبها خوابشان نمی برد و هر آن منتظر یک پیغام بودند تا از ایران فرار کنند یا به تهران بازگردند.

‫ روز ۲۳ مرداد، ژنرال مک کلور، رییس هیئت مستشاری امریکا در ایران، از سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد ارتش، دعوت می کند تا برای ماهیگیری باهم دو سه روزی به لار بروند. ریاحی این دعوت را نپذیرفت. آنها می خواستند ریاحی از مرکز خارج کنند تا ارتش نتواند به رویارویی با کودتا بپردازد. عوامل اطلاعاتی حزب توده در ارتش، از توطئه کودتا خبردار شدند و دکتر مصدق را آگاه کردند. چون عوامل کودتا خبر یافتند که اسرار کودتا برای مصدق فاش شده، حمله گارد شاهنشاهی به پایتخت را یک روز عقب انداختند.

‫ کرمیت روزولت برای اینکه دو فرمان شاه هر چه بیشتر پوشش رسانه ای پیدا کند، به دنبال خبرنگاران اسوشیتدپرس و نیویورک تایمز مستقر در تهران فرستاد و ترتیب ملاقات آنان را با زاهدی داد. وقتی این خبرنگاران به خانه امن آورده می شوند، بجای سرلشگر زاهدی پسرش اردشیر را می بینند. اردشیر نسخه های فرمانها را که به زبان انگلیسی ترجمه شده بود به آنها می دهد و درباره اهمیت آنها سخن می راند. کنث لاو، خبرنگار نیویورک تایمز، بعدها نوشت که یک دستگاه فتوکپی را، که در آن روزها به اندازه دو یخچال، بود در آنجا دیده بود. روزولت همچنین عوامل خود را به سطح شهر فرستاد تا سیاستمداران و روحانیان و هر کس را که می توانست جمعیت به خیابان بفرستند رشوه بدهند. او در آن روز حساس، اوباش را به خیابانها فرستاد تا به نام مصدق آشوبگری و از مردم صلب آسایش کنند. روز عملیات قرار بود اوباش را از خیابانها فراخواند تا نیروهای مسلح و انتظامی به ساختمان های دولتی حمله کنند و ضربه آخر را با دستگیری مصدق وارد کنند. مهمترین این عوامل برادران رشیدیان بودند که پیشتر روزولت آنان را برای آخرین آموزشها به قرارگاه سیا در واشنگتن فرستاده بود. افزون بر رشیدیان ها که در اصل جاسوسهای انگلستان بودند، روزولت چند ایرانی جاسوس را هم خودش استخدام کرده بود که بهترینشان علی جلیلی و فاروق کیوانی بودند که از سال ۱۳۲۹ در چارچوب گروه "بی دمن" فعالیت می کردند و ترتیب تبلیغات، شورش ها و خرابکاری ها را می دادند. آنان را هم بدون اینکه با رشیدیان ها ملاقات کنند برای آخرین دستورها به واشنگتن پرواز داده بود.

‫ روز ۲۴ مرداد، افسران وفادار به شاه و آنان که با پول سازمان سیا خریداری شده بودند، در کاخ سعدآباد گرد آمدند و فرمان عملیات صادر می شود. سرلشگر زاهدی ۱۰۰ هزار دلار برای خودش گرفته بود و ۱۳۵ هزار دلار برای خریدن وفاداری افسران گارد. هفته ای ۱۱ هزار دلار هم از آغاز عملیات برای خریدن نمایندگان مجلس در اختیار او گذاشته می شد. در این روز، سرلشگر زاهدی سرلشگر نادر باتمانقلیچ را به ریاست ستاد ارتش و سرهنگ نصیری را به فرماندهی عملیات کودتا منصوب می کند. ساعت ۱۰ شب، سرهنگ نصیری برای افسران گارد که از روز پیش به حالت آماده باش درآمده بودند سخنرانی می کند و می گوید، " .. اعلیحضرت برای نجات کشور از خطر نابودی، دکتر مصدق را از نخست وزیری عزل کرده اند. اکنون من می روم حکم را به او ابلاغ کنم..."

‫ دکتر مصدق که از احتمال کودتا آگاه شده بود، به ستاد ارتش و نیروهای انتظامی فرمان آماده باش و دستگیری کودتاچیان را می دهد. در نیمروز ۲۵ مرداد، درست در زماني که عمليات نهايي کودتا آغاز شده بود، مصدق طي يک پيام راديويي کوتاه درخواست خود را برای انحلال مجلس و فرمان انجام انتخابات را اعلام کرد.

‫ روز ۲۵ مرداد، کودتاچیان نخست به خانه دکتر فاطمی حمله و او را دستگیر می کنند، آنگاه به سراغ رییس ستاد ارتش، سرتیپ ریاحی می روند. پس از زدو خورد و تیراندازی با تنها نگهبان خانه و تسلیم او، به خانه ریخته و مهندس زیرک زاده، رهبر حزب ایران و مهندس حق شناس وزیر راه را که با ریاحی در یک ساختمان زندگی می کردند دستگیر می کنند. سرتیپ ریاحی یک ساعت زودتر به دستور مصدق به ستاد ارتش رفته بود. کودتاچیان زندانیان را به کاخ سعدآباد و از آنجا به ستاد ارتش می برند و خود در نزدیکی خانه مصدق منتظر نصیری می مانند. قرار بود که گارد شاهنشاهی مراکز مهم مانند ستاد ارتش، وزارت جنگ، ایستگاه رادیو و وزارتخانه ها را تصرف کنند و در مخابرات تمام خطوط ارتباطی با خارج را و نیز تلفنخانه بازار را هم اشغال کنند.

‫ نیم ساعت پس از نیمه شب، سرهنگ نصیری که نیروهای خود را در خیابان پاستور مستقر کرده بود با دو کامیون سرباز، یک زره پوش، یک خودرو بی سیم و دو جیپ برای حمله به سوی خانه مصدق حرکت می کند. وقتی به خانه ۱۰۹ می رسد، نصیری به افسر نگهبان می گوید که نامه ای از طرف اعلیحضرت برای آقای دکتر مصدق آورده و می خواهد به سرهنگ دفتری فرمانده پاسگاه نخست وزیر تحویل بدهد. سرهنگ علی دفتری نامه را تحویل می گیرد و آن را برای مصدق می برد. بیست دقیقه بعد سرهنگ دفتری پاسخ مصدق را می آورد و تحویل نصیری می دهد. چند دقیقه بعد، سرهنگ عزت الله ممتاز از کلانتری یک که در حال آماده باش بوده از راه می رسد و از سرهنگ نصیری می پرسد در این موقع شب با یک گردان سرباز و زره پوش در آنجا چکار می کند؟ افسران همراه نصیری همه فرار می کنند. سرهنگ ممتاز نصیری را بازداشت و به ستاد ارتش می فرستد و بقیه سربازان را خلع سلاح می کند. در ستاد ارتش، سرتیپ ریاحی نصیری را زندانی و دستور بازداشت افسران گارد شاهنشاهی و خلع سلاح کل گارد را صادر می کند.

‫ ساعت ۴ بامداد روز ۲۵ مرداد، ارنست پرون، جاسوس انگلستان در دربار، با بی سیم خبر شکست کودتا را به شاه می دهد. ثریا می نویسد که شاه سراسیمه سراغ او رفته بیدارش می کند و می گوید، "...ثریا، نصیری را هواخواهان مصدق توقیف کرده اند، باید هرچه زودتر از اینجا بگریزیم... هر لحظه ممکن است دشمنان اینجا بریزند و ما را بکشند، باید بی درنگ حرکت کنیم... خودمان را به رامسر می رسانیم و از آنجا با هواپیمایمان به عراق پناهده می شویم ... یک ثانیه را هم نباید از دست بدهیم.."

‫سحرگاه، شاه با وضعی ژولیده و بدون اینکه برای لباس پوشیدن وقت تلف کنند، از کلاردشت به رامسر و سپس با هواپیما ایران را به قصد عراق ترک می کنند.

‫ ساعت ۶ بامداد خبر کودتا از رادیو تهران اعلام و ساعت ۷ بیانیه دولت در شرح کودتا پخش می شود. فرماندار نظامی تهران برای آگاهی از پنهانگاه سرلشگر زاهدی یکصد هزار ریال جایزه تعیین می کند. تا ساعت ۱۰ بامداد لشگر گارد شاهنشاهی خلع سلاح می شوند. دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه، به همه سفیران ایران در سراسر جهان تلگراف می زند که چون شاه فرار کرده، خود بخود مخلوع است و نباید مورد استقبال قرار گیرد.

‫ با پخش فرار شاه، مردم به خیابانها ریختند و مانند یک جشن ملی به شادی و شعار دادن پرداختند. تندیس های محمدرضا شاه و رضا شاه پایین کشیده شد و عکسهای شاه از همه ادارات دولتی جمع شد. مردم از اقدام شاه خشمگین بودند و تظاهرات علیه شاه در سراسر کشور بر پا شد. حزب توده که از احتمال کودتا خبرداده بود هم تظاهرات زیادی در تهران و شهرستان‌ها سازماندهی کرده بود. عوامل انگلستان و آمریکا در نقش هواداران مصدق یا حزب توده، از جو حاکم بهره برداری کرده به شایعه پراکنی و تندروی هایی مانند تهدید روحانیان و توهین به مقدسات مذهبی و درخواست برچیدن بساط پادشاهی و رئیس‌جمهور شدن مصدق پرداختند. مصدق که حدس زده بود کودتاچیان می توانند از این تظاهرات بهره برداری کنند، دستور جلوگیری از تظاهرات را به پلیس و ارتش ابلاغ کرد.

‫ در این گیر و دار حزب توده هم از فرصت استفاده نموده نام برخی خیابانها را عوض کرد. خیابان شاهرضا شد خیابان ملت و خیابان شاه شد خیابان جمهوری. پس از انقلاب سال ۵۷ هم باز حزب توده نام این خیابانها را عوض کرد به خیابان انقلاب و خیابان جمهوری.

‫من این را از نصرت الله خاذنی، رییس دفتر دکتر مصدق، همین چند سال پیش در خانه دکتر ورجاوند، شنیدم که مصدق با این کار نه تنها نقشه کودتاگران را خنثی کرد، بلکه بطور محرمانه به سرهنگ اشرفی، فرماندار نظامی، هم دستور داد که به تظاهرات گسترده ای که حزب توده تدارک دیده بود تیراندازی کند تا "... خیال نکنند حال که شاه رفته می توانند هر غلطی بکنند". خاذنی می گفت که این نخستین و آخرین بار بود که مصدق دستور تیراندازی می داد. خاذنی همچنین گفت که بعد از ظهر آن روز، شخصی از مصدق می پرسد با رفتن شاه تکلیف چه می شود؟ مصدق پاسخ می دهد، " هیچی نمی شود. من به این قانون اساسی قسم خورده ام و روی آن هم ایستاده ام. اگر شاه از کشور فرار کرده و معلوم نیست چه زمانی برمی گردد، اجازه نمی دهم هیچکس از این موضوع به نفع خود سوء استفاده کند." دكتر مصدق همچنین عقيده داشت که طبق قانون اساسي، شاه حق عزل نخست‌وزير را ندارد و مجلس بايد رأي عدم اعتماد بدهد.

‫پرسش: چرا دکتر مصدق فرمان شاه را نپذیرفت؟

‫سوای پرسش های زیاد درباره اینکه متن فرمانها را چه کسی نوشته بوده، و قانونی بودن یا نبودن فرمان عزل نخست وزیر، مهم است بدانیم که چه مقامي مجوز حمله به خانه مصدق و دفتر جبهه ملّي را صادر کرده بود. آیا زاهدی این دستور را را داده بود یا کرمیت روزولت؟

‫اصل چهل و چهارم متمم قانون اساسی مشروطه می گوید: شخص پادشاه از مسئوليت مبري است و وزراي دولت در هر گونه امور مسئول مجلسين هستند.

‫اصل چهل و پنجم متمم قانون اساسی می گوید: کليه‌ قوانين و دست‌خط‌هاي پادشاه در امور مملکتي، وقتي اجرا مي‌شود که به امضاي وزير مسئول رسيده باشد و مسئول صحت مدلول آن فرمان يا دست‌خط، همان وزير است

‫اصل چهل و ششم متمم قانون اساسي مي‌گويد: عزل و نصب وزرا به موجب فرمان همايون پادشاه است.

‫بنابراین، شاه که در قانون مشروطيت ايران، مقامي غير مسئول است، حق ندارد در امور کشور که توام با مسئوليت است، دخالت نمايد. این مسئله ایست که هم اکنون هم ما در ایران داریم. شاه با صدور فرمان های عزل و نصب نخست وزیر در تخلف فاحش از قانون بوده است. خود شاه هم در حضور ثریا اقرار کرده بوده که این کار او غیرقانونی است، ولی در یک کودتا دیگر موردی ندارد.

‫یک سیاستمدار خردمند و باهوش در هنگام بحران برای راه حل به کتابهای درسی مراجعه نمی کند. یک فرمانده در میدان جنگ وقتی در برابر شرایط استثنایی قرار می گیرد، سرش را نمی خاراند که، "ای بابا، این شرایط که در جزوه های آموزشی ما نبود و در تمرین ها و مانورها هم چیزی در این باره به ما نگفته بودند!" او باید قضاوت کند و تصمیم بگیرد، وگرنه ننگ و شکست در انتظارش خواهد بود. مارشال رومل یا ژنرال پتن اگر قرار بود برای هر تصمیم به کتابهای رزمی مرجعه کنند، که در کار خود اسط.ره نمی شدند.

‫ اشاره به دوران فترت سفسطه است، چون در دوران فترت مجلسی وجود ندارد، و وقتی مجلس وجود ندارد، برای اداره کشور در شرایط استثنایی و موقت، گاهی فرمانهای اجرایی با گذر از تصمیم گیری مجلس که قانون تصریح می کند، ضروری می شود. ولی هنگامی که مجلس وجود دارد، تخلف از قانون جرم است. در آن زمان مجلس هفدهم وجود داشت وفترتی نبود. همان مجلس با وجود نداشتن حد نصاب، آیت الله کاشانی را به ریاست برگزیده بود. طبق قانون اساسی مشروطه، شاه حق برکناری نخست وزیر را نداشت، و فقط مجلس می توانست با رای عدم اعتماد او را برکنار کند. در آن زمان رسم بود که هر بار یک نخست وزیر می خواست اقداماتی را انجام دهد که عده ای با آن مخالفت می کردند، او بی درنگ به مجلس می رفت و درخواست رای اعتماد می کرد.

‫افزون بر این، مصدق با دیدن فرمان عزل تشخیص داد که امضاء با دست لرزان نگاشته شده. مصدق به امضاء شاه اشراف داشت و بار اول نبود که آن را می دید. دوم اینکه مشاهده کرد که متن نامه پس از امضاء نوشته شده، زیرا فاصله های معمول در نامه رعایت نشده است. سوم اینکه خط نوشتاری نامه متعلق یه شاه نیست. اگر هیچکس خط شاه را نمی شناخت، مصدق بارها و بارها آن را دیده بود و شناخت داشت. چهارم اینکه نامه در تاریخ ۲۲ مرداد نوشته شده بود، ولی در ۲۵ مرداد ابلاغ می شد. نامه های فرمان یا ابلاغ همیشه در همان ساعت که صادر می شد ابلاغ می شد. نیم ساعت پس از نیمه شب وقت اداری برای ابلاغ یک نامه رسمی نیست، واینکه آورنده نامه، سرهنگ نصیری، پیک رسمی دربار نبود. سرانجام اینکه نامه های رسمی و اداری را با زره پوش ارتشی و یک گردان سرباز مسلح و دو جیپ نظامی و خودروهای بیسیم توسط یک سرهنگ ارتش که شغل و وظیفه اش شرکت در جنگ است نه پادویی اداری ابلاغ نمی کنند. پس صادرکننده فرمان و مسئول ابلاغ آن می دانستند که مرتکب یک کار غیرقانونی می شوند و نیاز به پشتیبانی نظامی دارند.

‫پیامد شکست کودتای ۲۵ مرداد

‫پس از فرار شاه، به دستور نخست وزیر، دکتر حسین فاطمی به همراه سعید فاطمی (خواهرزاده اش که در لاهه منشی دکتر مصدق بود) و شماری سرباز به کاخ شاه رفتند و همه اتاق ها و ساختمان ها را مهر و موم کردند. دلیل این کار جلوگیری از تجاوز و غارت بود.

‫نیمرور ۲۵ مرداد، هواپیمای شاه و ثریا به همراه آتابای و همسرش در فرودگاه بغداد به زمین نشست تا از آنجا به رم بروند. شاه ژولیده و با لباس بسیار نامرتب و بی جوراب پیاده شد. سفیر ایران در بغداد منتظر بود تا او را به دستور وزارت خارجه دستگیر کند؛ ولی نوری سعید، نخست وزیر عراق، شاه را به عنوان یک میهمان می پذیرد و با خود می برد. ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر رادیو بی بی سی لندن خبر یک کودتای نیم بند را در تهران می دهد.

‫ بعد از ظهر، جبهه ملی ایران فراخوان برای تظاهرات در میدان بهارستان را داد. سعید فاطمی در یک سخنرانی کوتاه و مهیج از جمعیت می خواهد که آرامش و نظم را رعایت کنند، زیرا هنوز مبارزه تمام نشده است. در آنجا دکتر شایگان، مهندس زیرک زاده، مهندس رضوی، جلالی موسوی و دکتر حسین فاطمی از جبهه ملی سخنرانی کردند. دکتر فاطمی در سخنرانی خود پیرو مقاله تندی که در باختر امروز نوشته بود، به خاندان پهلوی حمله کرد. همین سخنرانی موجب حکم اعدام او در دادگاه نظامی پس از ۲۸ مرداد شد. در این سخنرانی فاطمی خواستار لغو نظام پادشاهی و برقراری جمهوری شد. همزمان با این تظاهرات، سرلشگر زاهدی در حالیکه در پتو پیچیده شده و در صندلی پشت خودرو پنهان شده بود به یکی از خانه های امن سازمان سیا برده شد.

‫روز ۲۶ مرداد، رادیو تهران از پخش سرود شاهنشاهی خودداری کرد و ریاحی رئیس ستاد ارتش به همه یگان ها دستور داد که در سلام صبحگاهی بجای شعار خدا-شاه-میهن از خدا-میهن-ملت استفاده کنند.

‫ پرسش:چرا دکتر مصدق به رغم اعلام وفاداری به قانون اساسی سلطنت مشروطه با سرمقاله‌ها و سخنرانی و موضع‌گیری جمهوریخواهی دکتر فاطمی هیچ برخوردی نکرد؟

‫ کورش زعیم: دکتر فاطمی از آغاز باور داشت که نظام ایران باید جمهوری شود تا کشور از استبداد محفوظ بماند. این مطلب را بارها دستکم در خانه ما که اغلب می آمد و با پدرم تخته نرد بازی می کرد عنوان می نمود. مصدق هم تا آنجا که من آگاهی دارم بیش از یک بار به او تذکر داده بود که این موضوع را تا هنگامی که مصدق نخست وزیر است عنوان نکند، زیرا او سوگند خورده و پشت قران نوشته که به نظام مشروطه که خودش هم در مبارزاتش شرکت داشته وفادار خواهد بود. تنها هنگامی که فاطمی آن را در برابر همگان مطرح کرد، در سخنرانی میدان بهارستان در روز ۲۷ مرداد بود. هنگامی که مصدق او را برای مهر و موم کردن کاخ شاه فرستاد، شنیده ام که فاطمی به مصدق توصیه کرده بود که از فرصت فرار شاه استفاده کنند و نظام جمهوری را اعلام نمایند.

‫ روز ۲۵ مرداد، دکتر فاطمی که بامداد همانروز سرمقاله تندی علیه نظام پادشاهی نوشته بود، در تظاهرات جبهه ملی در میدان بهارستان خواهان برچیدن نظام پادشاهی و برقراری جمهوری شد. ولی مصدق ظاهرا او را سرزنش کرده بوده، زیرا در روز ۲۷ مرداد، فاطمی در پاسخ به همین پرسش به خبرنگاران گفت که، "...موضوع رژیم جمهوری اکنون مورد بحث دولت و مورد تایید مقامات صلاحیت دار هم نیست...". منظورش این بود که مصدق (که مقام صلاحیت دار بود) با تغییر نظام مخالف است.


 

 

‫ ‫ بخش ششم: کودتای ۲۸ مرداد

‫گزینه طرح دوم کودتا

‫ پس از ۲۵ مرداد، واشنگتن کودتا علیه مصدق را شکست خورده انگاشت و به روزولت پیام داد که وضع در تهران برایش خطرناک است و باید فوری ایران را ترک کند. روزولت هم خود را آماده ترک ایران کرد. ولی او کسی نبود که به این زودیها ناامید شود. کرمیت روزولت که شکست کودتا به غرورش بر خورده بد، تصمیم می گیرد طرح دوم خود را به اجرا بگذارد. در این طرح زاهدی نخست وزیر واقعی اعلام می شد و اینکه مصدق باید کنار برود.

‫ هندرسون، سفیر امریکا در ایران که در خارج از کشور بود شتابان به تهران باز می گردد. با سفارش روزولت، مستشاران امریکایی به ایجاد دودلی و تفرقه افکنی در میان افسران می پردازند تا ارتش را فلج کنند. سرتیپ زنگنه هم گروهی از دانشجویان دانشکده افسری را تحریک می کند تا در اعتراض، در سلام صبحگاهی حاضر نشوند و اعتصاب غذا کنند. ژنرال مک کلور، رییس مستشاری امریکا به دیدار سرتیپ ریاحی می رود و می گوید: " سفیر ما می گوید ما نماینده دولت امریکا در دربار شاه هستیم. اکنون که او رفته دیگر سمتی در برابر مصدق نداریم.." ریاحی پاسخ می دهد که، "... شاه، دکتر مصدق، دولت و ارتش در خدمت ایران هستند و شما مامور خدمت در کشور ایران هستید..."

‫مک کلور در ملاقات با فرمانده لشگر اصفهان از او درخواست همکاری می کند که سرهنگ ضرغام نمی پذیرد. با شکست مک کلور در راضی کردن فرمانده لشگر اصفهان، اردشیر زاهدی به اصفهان می رود و با سرهنگ ضرغام، جانشین فرمانده لشگر اصفهان، ملاقات می کند و به او می گوید که آماده باشد در صورت لزوم به تهران حمله کند. ضرغام درخواست زاهدی را می پذیرد. سرهنگ عباس فرزانگان از سوی سرلشگر زاهدی به با سرهنگ تیمور بختیار، فرمانده تیپ کرمانشاه، ملاقات می کند و از او می خواهد که برای سقوط مصدق، تیپ خود را به سوی تهران حرکت دهد. سرهنگ بختیار بیدرنگ به تیپ فرمان آماده باش می دهد.

‫ اردشیر زاهدی و سرتیپ هدایت الله گیلانشاه هر دو در خاطرات خود می نویسند که هدف از تماس با فرماندهان اصفهان و کرمانشاه این بود که سرلشگر زاهدی دولت قانونی خود را در یکی از شهرستانهای مذکور تشکیل دهد، استقلال واحدهای ارتشی و انتظامی کرمانشاه، اصفهان، اهواز، خرم آباد و کرمان را اعلام و بخش جنوبی کشور را از مرکز جدا کنند و سپس تهران تصرف نمایند.

‫غروب روز ۲۶ مرداد، مصدق در جلسه هیئت دولت حکم عزل خود را از سوی شاه عنوان می کند، و می گوید اگر این حکم که غیر قانونی است اعلام شود ممکن است در وفاداری نیروهای مسلح به او ایجاد تردید کند. مصدق بعدها در دادگاه نظامی گفته بود که، "... اگر بنا بود که پادشاه هر وقت خواست وزیری را عزل و نصب کند که دیگر مشروطیت معنی و مفهومی نمی داشت. این همان کاری است که پیش از مشروطیت سلاطین استبداد می کرذند..."

‫ او همچنین گفته بود، "... اگر این کودتا نبود، چرا دستخطی که تاریخ ۲۲ مرداد نوشته شده بود نیمه شب ۲۵ مرداد ابلاغ شد و چرا آقایان وزیر خارجه، وزیر راه و مهنس زیرک زاده نماینده مجلس را در خانه هایشان دستگیر کردند و به سعدآباد بردند. چرا سیم های تلفن ستاد ارتش را قطع کردند و تلفنخانه بازار را اشغال کردند؟ اگر این کارها مربوط به کودتا نبوده، آقای سرتیپ آزموده لطفن بفرمایید برای اجرای کودتا چه کاری غیر اینها باید کرد؟" و همچنین گفت، " من دستخط را نگاه کردم دیدم اول امضاء شده و بعد نوشته شده است..."

‫روز ۲۷ مرداد، تردید و سردرگمی زیادی در محافل دولتی ایجاد شده بود. پس از آن واکنش متهورانه مصدق کسی نمی پنداشت که کودتای دیگری در راه باشد. بعدها برخی می گفتند که مصدق باید پس از ۲۵ مرداد، ارتش را بسیج می کرد و مظنونان را دستگیر و برنامه ای برای خنثی کردن کودتا تدوین می نمود. یا دستکم حکومت نظامی اعلام می کرد. ولی همه این اقدامات با روح آزادیخواه مصدق سازگاری نداشت. کرمیت روزولت هم در خاطرات خود موفقیت کودتای دوم را خواب خرگوشی نجات یافتگان کودتای ۲۵ مرداد ذکر کرده بود. مصدق در معضل اخلاقی بزرگی گیر کرده بود. او هیچگونه جاه طلبی یا برنامه درازمدتی برای تداوم زندگی سیاسی خود نداشت و قول هم داده بود که به نظام مشروطه که خودش هم برای ایجاد آن مبارزه کرده بود وفادار باشد.

‫ روز ۲۷ مرداد روز آرامی بود و مصدق برای نشان دادن التزام خود به قانون اساسی اقدام به تشکیل شورای سلطنتی می کند. شاه از کشور فرار کرده بود. شاه قانون اساسی را نقض کرده بود. شاه برخلاف منافع و مصالح کشور با بیگانگان همکاری کرده و آلت دست آنها شده بود. اکنون این مردم هستند که باید سرنوشت خود را تعیین کنند. مصدق به دکتر غلامحسین صدیقی، وزیر کشور، دستور داد که مقدمات برگزاری یک همه پرسی برای تعیین سرنوشت نظام کشور فراهم نماید.

‫ اخبار کودتا در ایران داغ ترین خبر روز در جهان بود. رویتر نوشت: "... ایران نیز ممکن است مانند مصر رژیم پادشاهی را ملغی کند...ولی هنوز معلوی نیست آیا مصدق مانند نجیب خود را رییس جمهور اعلام کند...". در واشنگتن از پیش بینی اینکه رژیم پادشاهی سقوط خواهد کرد خودداری کردند..." تایمز لندن نوشت: "... شاه به کودتا دست زد تا مصدق را سرنگون کند، ولی چنین نشد و مصدق پیروز گشت...". آسوشیتدپرس گزارس کرد، "... امروز ضرب المثل معروف که در جهان پنج شاه باقی خواهند ماند، پادشاه انگلستان و چهار شاه ورق بازی، در تهران عمل شد...". رادیو بی بی سی گفت: "... شاه گفته در تهاران کودتا نشده، فقط او فرمان غزل مصدق را صادر کرده و زاهدی را بجای او منصوب کرده است...".

‫ در حالی که نمایندگان جبهه ملی و فراکسیون نهضت ملی جلسه تشکیل می دادند تا تصمیم بگیرند گام بعدی چه باشد، کودتاگران در حال برنامه ریزی در ارتش و بسیج اوباش برای ایجاد آشوب و هرج و مرج بودند. آیت الله سید محمد بهبهانی شماری از گردانندگان شهرنو و چاقوکشان حرفه ای مانند شعبان بی مخ، محمود مسگر، طیب حاج رضایی و رمضان یخی و غیره را مامور گردآوری اوباش و آماده باش برای دریافت دستور کرد. حزب توده تظاهرات سه چهارهزار نفره با شعار " برچیده باد سلطنت" و " پیروزباد جمهوری دموکراتیک" براه انداختند و به پایین کشیدن عکسهای شاه از مغازه ها و سرنگون کردن تندیس های شاه و عوض کردن نام خیابان ها پرداختند. توده ای ها از سوی شوروی وظیفه داشتند سطح تشنج و آشوب و نگرانی را بالا نگه دارند تا شاخه نظامی انها بتواند وارد عمل شود.

‫کرمیت روزولت در خاطرات خود می نویسد، "...هیچ عاملی بهتر از این کارها نمی توانست اوضاع را دگرگون کند... باید فرصت بیشتری به آنها می دادیم تا مردم تهران آماده قیام می شدند، و برادران بوسکو (یعنی برادران رشیدیان) هم ترتیب برانگیختن مردم را بدهند..." رشیدیان پیشنهاد کرده بود که آیت الله کاشانی بهترین وسیله برای بسیج جمعیت علیه مصدق است و برای تشویق او باید پول تزریق کرد. روزولت در خاطراتش می نویسد که ده هزار دلار توسط احمد آرامش برای کاشانی می فرستد. من می دانم که این نادرست است. آرامش ده هزار دلار در یک چمدان حاوی اسکناس های یک دلاری را نه به آیت الله کاشانی، بلکه به شخصی با نام مشابه تحویل می دهد. من این شخص را که حدود بیست سال پیش فوت کرد می شناسم و به دلایلی نام او را نمی برم. او این دلارها را میان اوباش خیابانی توزیع کرد. این شایعه که آیت الله کاشانی ده هزار دلار را دریافت کرده نادرست است. کاشانی لب تر می کرد از بازار گونی پر از اسکناس برایش می آوردند و نیازی به این پول نداشت.

‫جبهه ملی سخت می کوشید تظاهرات مردم را آرام سازد تا دولت بتواند بحران را مدیریت کند، ولی توده ای ها مانند همیشه آب را گل آلود و عرصه را بر مصدق تنگ می کردند. همین اقدامات ضد ملی و ضد مردمی حزب توده و قدرت بالقوه آنها با پشتیبانی مالی و اطلاعاتی شوروی، امریکا را معتقد کرده بود که گرچه خود مصدق کمونیست نیست، ولی می تواند در دامی که شوروی برایش گسترده بیافتد. دولت هنوز تشکیل شورای سلطتنتی را اعلان نکرده بود. فاطمی هم به خبرنگاران گفت که، "... موضوع رژیم جمهوری اکنون مورد بحث دولت و مورد تایید مقامات صلاحیت دار هم نیست..."

‫بعد از ظهر ۲۷ مرداد، لوی هندرسون، سفیر امریکا، به دیدن دکتر مصدق می رود. در این ملاقات هندرسون به مصدق می گوید که دولت امریکا دیگر نمی تواند دولت او را به رسمیت بشناسد. هندرسون با خشم به مصدق تکلیف می کند که از نخست وزیری کنار برود. اتباع امریکا به علت تظاهرات مردم دیگر امنیت ندارند و تهدید می کند که دستور خروج آنها را از ایران خواهد داد. دکتر مصدق با تندی به هندرسون می گوید که فردا به دولت امریکا قطع رابطه خواهد کرد، و هندرسون را از خانه خود بیرون می کند. هندرسون وقتی به سفارت می رسد، پیام رسمی برای دولت ایران می فرستد که دولت امریکا فقط دولت سرلشگر زاهدی را قانونی می داند و به رسمیت می شناسد.

‫ پس از رفتن هندرسون، مصدق به نیروهای انتظامی دستور می دهد که پایان تظاهرات را اعلام کنند و از سفارت امریکا و ساختمان «اصل چهار» حفاظت نمایند. توده ای ها که در توپخانه و خیابانهای اسلامبول و نادری و شاه آباد (جمهوری کنونی) گردآمده بودند از دستور پلیس سرپیچی کردند و با آنها درگیر شدند.

‫همزمان با این رویداد، جمعیت اوباش و روسپیان و چاقوکشانی که آیت الله بهبهانی تدارک دیده بود، همراه با شماری گروهبان ارتشی که لباس شخصی پوشیده بودند به خیابانهای لاله زار و نادری ریختند و شعار " زنده باد شاه" سر دادند. شماری از ماموران شهربانی و نظامی هم که از اوباش حفاظت می کردند با تهدید از مردم می خواستند که با آنها هم صدا شوند و هر کس را که خودداری می کرد با قنداق تفنگ می زدند.

‫ در میدان توپخانه جوانان حزب ایران، حزب مردم ایران و نیروی سوم و دیگر هواداران دولت به کمک نیروی انتظامی برای پراکنده کردن حزب توده به کمک نیروهای انتظامی آمدند. پلیس گاز اشک آور پرتاب کرد، ولی توده ای ها دست برنمی داشتند. شماری از مردم زیر دست و پا افتادند و زخمی شدند. همه جور شعاری را شنیده می شد: زنده باد مصدق، زنده باد سلطنت، زنده باد حزب توده. آشوب تا ساعت ۸ شب ادامه داشت تا اینکه آرامش برقرار شد و نیروهای انتظامی نیمه شب به قرارگاههای خود بازگشتند. هرج و مرجی را که کودتاگران خواهان آن بودند تا دولت مشغول نگه داشته شود، توسط حزب توده فراهم شده بود.

‫ در رم، شاه و ثریا تمام روز از اتاق هتل خود بیرون نیامدند و فقط به اخبار گوش می دادند. وقتی سخنرانی فاطمی را شنیدند و اینکه مجسمه ها را پایین کشیده اند، بکلی ناامید شدند. ثریا پرسید برای زندگی کجا می خواهند بروند؟ شاه گفته بود که به امریکا نزد مادر و خواهرش خواهند رفت.

‫ رویدادهای روز ۲۸ مرداد

‫ ساعت ۸ بامداد روز ۲۸ مرداد، جمعیت اوباشی که دیروز در عملیات شرکت داشتند، کار خود از تجریش به پایین و در خیابانهای تهران از سر گرفتند. در مسیر خود خودروها متوقف و وادار می کردند عکس شاه را زیر برف پاک کن خود بگذارند و چراغ هایشان را روشن کنند و بگویند زنده باد شاه. اگر خودداری می کردند آنان را کتک می زدند یا با چماق شیشه هایشان را می شکستند. از ساعت ۹ همین برنامه در بهارستان آغاز شد.

‫ در این میان، سرتیپ محمد دفتری، خواهرزاده مصدق و فرمانده گارد گمرگ، نزد نخست وزیر می رود و درخواست می کند به ریاست شهربانی منصوب شود. مصدق یکی از اشتباهات بزرگ خود را مرتکب می شود و ساعت ۱۰ از سرتیپ ریاحی که بی اعتمادی خود را نسبت به دفتری ابراز می کند می خواهد که سرتیپ دفتری را بجای سرتیپ مدبر به ریاست شهربانی منصوب کند و می گوید که به او اعتماد کامل دارد. همان روز سرتیپ دفتری که یک حکم ریاست شهربانی هم از سرلشگر زاهدی گرفته بود، رییس شهربانی کل کشور می شود. پس از دریافت حکم، سرتیپ دفتری طبق قرار قبلی با کودتاگران از ماموران شهربانی می خواهد که با جمعیت اوباش همکاری کنند.

‫ ساعت ۱۰ بامداد، حدود چهارصد نفر به رهبری طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی و سردمداری دیگر از چاقوکشان (شعبان بی مخ ادعا کرده که در آن روز در زندان بوده که در هر حال ساعت ۲ بعد از ظهر باید آزاد شده باشد)، همگی مجهز به چماق و چاقو و زنجیر و تپانچه سیزه میدان و میدان ارک را به تصرف خود درآوردند و در آنجا به دسته های ۳۰ و ۴۰ نفری تقسیم شده هر دسته با شعار "زنده باد شاه" به ساختمانهای دولتی حمله می کنند و پس از کتک زدن نگهبانها عکس شاه را بر سردر ساختمان ها آویزان می کنند. سپس به ساختمان های حزب ایران، حزب ملت ایران، رزونامه باختر امروز، حزب توده و روزنامه های توده ای حمله می کنند، همه چیز را می شکنند و غارت می کنند و به آتش می کشند. هیچکس انتظار این عملیات را نداشت. همه مردم حیرت زده به این گروه ها می نگرند و هر بار که گروهی از دانشجویان، کارمندان دولت، مغازه داران و مردم عادی به رویارویی می پردازند، نیروهای انتظامی آنان را پراکنده می کنند.

‫ نیمروز ۲۸ مرداد، دسته های از اوباش به خیابان کاخ و خانه نخست وزیر می رسند، ولی با شلیک نگهبانان عقب می نشینند.

‫ ساعت ۱ پس از نیمروز، تانک ها وارد خیابان ها می شوند. نیروهای ارتشی رادیو را به تصرف در می آورند و سپس برای حمله به خانه نخست وزیر وارد خیابان کاخ می شوند. مصدق پس از دریافت خبرها، از دستور دادن به ارتش برای سرکوبی کودتاگران خودداری کرد، زیرا نمی خواست خونریزی شود. روز پیش نمایندگانی از حزب توده سراغ مصدق می روند و درخواست اسلحه می کنند تا بتوانند از او حمایت کنند، ولی مصدق با صراحت به آنها می گوید: "... ترجیح می دهم طرفداران شاه مرا زجرکش کنند، ولی خطر یک جنگ داخلی پیش نیاید." اگر روایت مراجعه حزب توده درست باشد، پس مصدق از ۲۷ مرداد از احتمال کودتایی دیگر باید آگاه شده بوده باشد. در این صورت، خودداری او از دستور به ارتش و شهربانی برای برخورد با کودتاگران که اکنون شناخته هم شده بودند، نشان می دهد که شاید مصدق به این نتیجه رسیده بوده که سامانه حکومتی او را بیگانگان آلوده کرده اند و با وجود بحران در همه زمینه های اداره کشور، دیگر امکان ادامه کار وجود ندارد. مصدق بایستی که سخت خسته خیانت ها شده بوده باشد و خود را به حوادث سپرده باشد.

‫ اوایل بعد از ظهر، ریاحی، رییس ستاد ارتش، یک ستون ضربت را از پادگان عشرت آباد به فرماندهی معاون خود، سرتیپ کیهانی، برای سرکوب آشوبگران می فرستد. سرتیپ محمد دفتری، بی درنگ به سوی گروه ضربت می رود و آنها را درآغوش گرفته دعوت به شاهدوستی می کند و اینکه شاه فرمانده کل قواست نه مصدق. افسران مردد و سردرگم می شوند. سرتیپ کیهانی که تردید افسران خود را مشاهده می کند، برخلاف دستوری که به او داده شده بوده، برای گزارش اوضاع به ستاد ارتش برمی گردد. ساعت دو بعد از ظهر، کودتاگران برای آزاد کردن زندانیان کودتای ۲۵ مرداد به زندان حمله می کنند. سرهنگ سررشته، فرمانده زندان، دستور تیراندازی می دهد، ولی گروهبانان او که پیشتر خریداری شده بودند، به مهاجمان می پیوندند و حتا یکی از آنان با چاقو به سرهنگ سررشته حمله واو را زخمی می کند. ساعت ۳ گروهی از چاقوکشان به کمک می آیند و زندان گشوده می شود و زندانیان آزاد می شوند. سرتیپ باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش کودتا، به مرکز ستاد برده می شود.

‫حمله به خانه ۱۰۹

‫ساعت دو و نیم بعد از ظهر ۲۸ مرداد، یک دسته تانک پیشاپیش گروهی از اوباش و چاقوکشان به خانه ۱۰۹ خیابان کاخ حمله می کنند. در آن هنگام دکتر مصدق و شماری از اعضای جبهه ملی و وزیران در خانه نخست وزیر جلسه داشتند. نگهبانی خانه نخست وزیر با سرهنگ عزت الله ممتاز بود. ممتاز که فرد باهوشی بود انتظار حمله را می کشید و در خیابانها و کوچه های منتهی به خانه ۱۰۹ نیروی زرهی و سرباز گماشته بود. ساعت ۲:۴۵ سربازان گارد شاهنشاهی از کاخ مرمر به سوی خانه مصدق آتش مسلسل و خمپاره گشودند. ایستگاه رادیو که در به تصرف کودتاگران درآمده بود شعار زنده باد شاه می داد، و اعلام کرد که نخست وزیر جدید در دفتر کار خود مستقر شده و اعلیحضرت در راه بازگشت به میهن هستند. میراشرافی در رادیو اعلام می کرد و "... مصدق خائن فرار کرده و سرلشگر زاهدی نخست وزیر است.." ساعت ۳:۳۰ روز ۲۸ مرداد، سرلشگر زاهدی که توسط کرمیت روزولت از پنهانگاه خود به رادیو فرستاده شده بود، از رادیو سخنرانی کرد.

‫ ساعت ۴ بعد ازظهر، تیراندازی و زدوخورد در پیرامون خانه مصدق به یک جنگ تمام عیار تبدیل شده بود. مهاجمان قصد داشتند به درون خانه نفوذ کرده مصدق و یارانش را به قتل برسانند، ولی پایداری افسران و سربازان نگهبان خانه مصدق اسطوره ای از شجاعت، مهارت، فداکاری و میهن پرستی بودند.

‫ ساعت ۴:۳۰، سرگرد خلیلی فرمانده گردان ستون ضربت نزد سرهنگ ممتاز می رود و درخواست ملاقات با مصدق را می کند تا علت شکست و سوء مدیریت در ماموریتشان را به عرض برساند. سرتیپ محمود امینی، فرمانده ژاندارمری کل کشور، که افسری شرافتمند و وفادار به مصدق بود، دو کامیون ژاندارم مسلح برای تقویت قدرت دفاعی خانه نخست وزیر به کمک سرهنگ ممتاز فرستاده بود. سرهنگ علی پارسا، فرماند تیپ تهران، برای دفاع از مصدق عزم حرکت به تهران را می کند که توسط سرتیپ ریاحی منع می شود. همزمان چند تانک دیگر به کمک مهاجمان می آیند. اکنون ۲۷ تانک خانه مصدق را محاصره کرده اند و گلوله های تانک و خمپاره و مسلسل خرابی های زیادی را به خانه وارد می آورند.

‫ مصدق در خاطراتش می نویسد، "... راس ساعت چهار و نیم بعداز ظهر ۲۸ مرداد، آقای سرتیپ فولادوند... برای گرفت استعفا از اینجانب به خانه من آمدند. چون امکان نداشت من استعفا بدهم و هدف ملت ایران را از بین ببرم، گفتم باید کشته شوم..."

‫مصدق از شایگان، حسیبی، زیرک زاده، سنجابی و نریمان که با او در آنجا جلسه داشتند، می خواهد که بیانیه بنویسند و به فولادوند بدهند، و به درخواست آنان ملافه سفید خود را پاره می کند و می دهد که به سردر خانه آویزان کنند.

‫ ساعت ۵ بعد از ظهر، حمله واقعی به خانه آغاز شد. گارد شاهنشاهی با ۲۷ تانک رگبار گلوله را به خانه مصدق می بندند و سرهنگ ممتاز و سربازانش با دلاوری خارق العاده ای پایداری می کنند. جنگ خانه نخست وزیر ساعتها ادامه یافت. سرانجام سرهنگ ممتاز که می دانست شکست خواهند خورد، سربازانش را یکی یکی آزاد می کند تا از میدان آتش دور شوند. نریمان به جمع می گوید، "دشمن می خواهد ما را بکشد، بهتر است خودمان خودکشی کنیم." مصدق می گوید که نمی خواهد هیچکدام کشته شوند و بهتر است همه بروند و او را تنها بگذارند. یاران می خواهند مصدق را هم با خود ببرند، ولی او نخست باید با سرهنگ ممتاز ملاقات کند؛ پس سرهنگ ممتاز را احضار و از او سپاسگزاری می کند که ".. رحمت به شیر مادرت..". ممتاز می گوید که پیش از رفتن مصدق سنگرش را ترک نخواهد کرد. مصدق آرام از نردبانی بالا و به خانه همسایه می رود. سرهنگ ممتاز تا آخرین لحظه می ماند و تا آخرین گلوله را شلیک می کند.

‫ گلوله باران خانه نخست وزیر تا پاسی از شب ادامه پیدا می کند تا اینکه دیوارهای خانه فرو می ریزد و تانکها وارد خانه می شوند و صدای آتش خاموش می شود. چاقوکشان و اوباش با چاقو و چماق و خنجر و زنجیر به درون خانه یورش می برند تا مصدق و یارانش را به قتل برسانند؛ ولی آنان رفته بودند. اوباش به غارت خانه می پردازند و سپس خانه را به آتش می کشند. وقتی شعله های آتش از خانه زبانه می کشد، صدیقی که آن را نظاره می کرده به مصدق می گوید، " خیلی متاسفم که خانه آزاده ای را اوباش به آتش کشیدند." مصدق دست روی شانه دکتر صدیقی می گذارد و می گوید:

‫" آنها خانه من را آتش نزدند، آنها ایران را آتش زدند."

‫ پرسش: مصدق در روز ۲۹ مرداد خود را به زاهدی تسلیم می‌کند؟

‫ کورش زعیم: مصدق و همراهانش شب را در خانه یکی از همسایه ها پناه گرفتند، و با کسب اجازه تلفنی از صاحبخانه که آنشب در منزل نبود، شب را در زیرزمین آنجا خوابیدند. روز ۲۹ مرداد، مصدق به یارانش گفت که آنان می توانند بروند و خود را نجات دهند. دکتر صدیقی و دکتر شایگان با او ماندند. مهندس زیرک زاده که پایش شکسته شده بود و مهندس رضوی به یکی از خانه ها نزدیک آنجا پناه بردند. مصدق و شایگان و صدیقی به خانه مادر مهندس معظمی که در آن نزدیکی بود رفتند. بعد از ظهر آن روز علی رغم مخالفت شایگان و صدیقی، به دستور مصدق به شهربانی زنگ زدند که آماده دستگیر شدن هستند. ساعتی بعد سرلشگر باتمانقلیچ به خانه معظمی آمد و آنان را بازداشت کرد. شایگان و صدیقی را به شهربانی و مصدق را به باشگاه افسران می برند. مصدق که تصور می کرد آن دو را برای اعدام برده اند، به زاهدی پیغام می دهد که اگر آنان را هم به باشگاه افسران نیاورند اعتصاب غذا خواهد کرد. ناچار شایگان و صدیقی را هم با باشگاه افسران آوردند. هر سه پس از چند روز بازداشت هر سه روانه زندان می شوند تا منتظر محاکمه خود باشند. دکتر فاطمی که مخالف سرسخت شاه بود، پنهان شد. او هر ده روز در یک خانه پنهان می شد، و گفته می شود که ده روز هم در خانه ما که اتاقهای مسکونی در دو سوی حیاط داشت، و ده روز در خانه یکی از عموهای من که پزشگ مجلس بود پنهان شده بود.

‫ پرسش: لطفا منابع و اسنادی را که نشان‌دهنده رابطه شاه و زاهدی با روزولت و سیا هستند، شرح بدهید و نام ببرید. به ویژه منابعی که نشان ‌دهند زاهدی از سیا پول گرفته، با روزولت یا هر نماینده آمریکایی یا بریتانیایی ملاقات کرده یا اصولا از آنها درخواست کمک کرده است.

‫کورش زعیم: منابع و اسناد در این باره آنقدر زیاد است که من نمی توانم همه را فهرست کنم، ولی به کسانی که انکار یا تردید می کنند، پیشنهاد می کنم که نخست به کتابخانه کنگره امریکا در واشنگتن و کتابخانه بریتانیا در لندن روبروی ایستگاه یوستون بروند و اسنادی را که آزاد شده بررسی کنند. آنگاه سری به کتابهای زیر بزنند:

1. The Making of British Intelligence, by Christopher Andrew (secret Service)

2. Central Intelligence Agency, by Donald Wilbur

3. Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, by Donald Wilbur (summary in

New York Time, April 16, 2000)

4. Mark Gasiorsky, US Foreign Policy and Shah: Building a Client State in Iran.

5. Iran, the Untold Story, by Mohamed Heikal.

6. CIA and American Democracy, by Rhodri Jeffery-Jones

7. The American Role in Pahlavi Restoration, by Kenneth Love

8. Countercoup, by Kermit Roosevelt.

9. Paved with Good Intensions, by Barry Rubin.

10. It Doesn’t Take a Hero, by Norman Schwartzkopf.

11. American Tragic Encounter with Iran, by Gary Sick.

12. Silent Mission, by Walter Vernon.

13. Something Ventured, by C. M. Woodhouse.

14. The Prize, by Daniel Yergin.

15. All the Shah’s Men, by Stephen Kinzer.


‫ یک سری هم منابعی است که من در کتاب تاریخچه «جبهه ملی ایران» فهرست کرده ام که در اینجا نیاورده ام. من منابع ایرانی را هم در اینجا نام نبردم که کسی ادعا نکند نوشته های آنان ممکن است متعصبانه باشد. اگر آقایانی که انکار می کنند مایل باشند من سی چهل منبع دیگر را هم می توانم نام ببرم. ولی حتمن خاطرات ثریا دیبا را هم بخوانند. بخشی از مطالب هم برگرفته از تجربه خودم و صحبت در طی سالها معاشرت با بزرگانی مانند دکتر شمس الدین امیرعلایی، دکتر غلامحسین صدیقی، سرهنگ میرمحمدصادقی، نصرت الله خاذنی، دکتر سعید فاطمی، علی اردلان، سرتیپ عزیز میررحیمی، دکتر غلامحسین مصدق، و چند نفر دیگر بوده است.

 

تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - ارو‌پا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد .