با رفسنجانی چه کنيم؟
جواد طالعی
دبير ۷۹ ساله مجمع تشخيص مصلحت نظام، به داشتن نقش موثر در کشتارهای دهه شصت، قتلهای زنجيرهای، ترورهای خارج از کشور و تبهکاریهای ديگر نظام اسلامی متهم است. هيچکس نمیتواند اين اتهامها را رد کند. اما مخالفت با او بهخاطر اين گذشتهها، هرچند برحق و قابل درک است، تاثيری بر سرنوشت انتخابات نمیگذارد. چندين گروه، با اميدهائی به صف هواداران رفسنجانی خواهند پيوست
ويژه خبرنامه گويا
در عرصه عمل، سياست نه پرچمی است که در هر حالت بايد در دفاع از يک مرام هرگز بر زمين نيانداخت و نه سنگری که برای حفظ يک اقليم نبايد خالی شود. برتولد برشت گفته است: «کلههای ما گرد است، برای آن که بتوانيم مسير تفکر خود را تغيير بدهيم.»
سياست در عرصه عمل، شطرنجی است که بايد هوشمندانه بازی کرد. يک برج ديدبانی است که بايد در آن ايستاد و همه چيز را با چشمانی باز و حواسی جمع ارزيابی کرد و برای يافتن بهترين راه پيروزی بر ناکامی ها، اين ارزيابیهای هوشمندانه را به کار بست.
سياست، در عرصه عمل هيچ ربطی به احساسات ندارد و بايد برآيند سنجش و محاسبه باشد. شايد از اين رو است که سياستمداران محافظهکار در تاريخ جهان معمولا برای مسلط شدن بر شرايط دشوار کامياب تر از انقلابيون بودهاند.
ويژگی سياستمداران انقلابی اين است که با هيجان برای تغييرات بنيادی وارد صحنه میشوند و در نتيجه با انبوهی از دشمنان مسلح و مسلط روبرو میشوند که خواستار حفظ وضعيت موجودند. پس اين نيروهای بازدارنده با آنها به مقابله جدی و سريع میپردازند و راه پيشروی آنان را میبندند.
اما سياستمداران محافظهکار، چون معمولا به قصد حل مشکلاتی وارد صحنه میشوند که موريانه وضعيت موجود شده است، میتوانند پشتيبانی طرفداران بقای وضعيت موجود را نيز جلب کنند. از اين رو است که برای جراحیهائی با خونريزی کمتر، نيروی بيشتری را پشت سر خود دارند.
در سياست، حتی برخلاف تصور همگان، شفافيت، ابزار چندان موثری نيست و در مواردی به چاقوئی تبديل میشود که دسته خودش را هم می برد. زيرکی و توانائی مانورهای به موقع و زيکزاک رفتن، ويژگی سياستمداران موفق است. حتی اگر در تحليلهای نظری اين ويژگیها ماکياوليستی تلقی شوند.
در شرايط بحرانی، ميدان سياست بيش از هميشه به صفحه شطرنج شباهت پيدا میکند. همه موفقيت يک شطرنجباز خوب مرهون آن است که بتواند مانع از آن شود که همبازی دريابد پس از هر حرکت قصد چه حرکت ديگری را دارد. موقعيت يک سياستمدار زيرک هم، در شرايط بحرانی که رقيب همه حرکات او را برای خواندن نيات نهانی وی زيرنظر گرفته است، به چنين شطرنجبازی شباهت دارد.
موقعيت رفسنجانی و سرگشتگی مخالفان
جمهوری اسلامی يکی از بحرانیترين دورانهای حيات ۳۴ ساله خود را سپری میکند. اين حکومت ناکارآمدی خود را ظرف ۳۴ سال گذشته به اثبات رسانده است. در تمام اين سه دهه، مردم ايران حتی يک سال بی تلاطم را از سر نگذراندهاند. اين نشانه آن است که حکومت اسلامی حتی در يک دوره کوتاه هم دارای يک سياستمدار هوشمند نبوده است تا بتواند شطرنج سياست را در مسير آرامش جامعه هدايت کند.
اکنون، يکی از پايهگذاران اصلی چنين نظامی، با هشتسال سابقه رياستجمهوری در کالبد ناجی اين نظام (و نه ناجی مردم) وارد صحنه شده است. اکبر هاشمی رفسنجانی، به دلايل متعدد میتواند منفور کسانی باشد که از جمهوری اسلامی ضربههای مهلک خوردهاند، اعضای خانوادهشان قربانی سرکوبهای خونين اين رژيم شدهاند، خود، هستی باخته به تبعيد پرتاب شدهاند و هنوز لبخندهای مردهوار او را، هنگامی که آمار کشتهشدگان جنگ را با خونسردی اعلام میکرد، از ياد نمیبرند.
واکنشهائی که ناشی از اين دردها و رنجها باشد، ممکن است دل ما را اندکی خنک کند، اما تاثيری بر چرخش امور ايران در سالهای نزديک نمیگذارد. پيلهکردن به اين رنجها و دردها سبب میشود ما پرچم رنگورو باخته نظم آرمانی خود را بر شانه بگيريم و در شديد ترين توفانها، در سنگری بمانيم که سالها است ديگر از درون آن شليکی نشده است. بهجای اين رفتار، بايد به واقعيات پيش روی خود بيانديشيم.
در عرصه عمل چه راهی در پيش داريم؟ آيا تا زمانی که مردم ايران، به هر دليلی هنوز حاضر نشدهاند برای در دست گرفتن سرنوشت خود و نفی رژيمی که اختيار آنان را در اين عرصه سلب کرده است هزينهای بپردازند، می توان همچنان به تغييرات بزرگ و فوری اميد بست؟
هاشمی رفسنجانی، هنوز درباره طرحی که برای دوران رياستجمهوری خود دارد هيچ نگفته است. شرايط ذهنی فراهم شده برای ورود دوباره او به صحنه سياست، ناشی از موضعگيریهای او در مخالفت با سرکوبهای پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ است و مقاومتی که در برابر فشارهای شديد برای برائت جستن از رهبران جنبش سبز نشان داده است. موقعيت او، در افکار عمومی داخل کشور نيز، تغييری کرده که در گرايش بخشی از نيروهای اجتماعی به وی بیتاثير نيست:
رفسنجانی ۱۳۸۴ و رفسنجانی ۱۳۹۲
در سال ۱۳۸۴ هنگامی که رفسنجانی در برابر احمدینژاد قرار گرفت، احمدینژاد در ذهنيت فريبخورده، لايههائی را نمايندگی میکرد که در دو دهه پيش از آن به لحاظ اقتصادی مورد جفای حکومت قرار گرفته بودند. رفسنجانی سمبل فساد مالی و رانتخواری به حساب میآمد. به اين دليل بود که در مرحله دوم انتخابات، تودهها مردی را که هيچکس نمیدانست قرار است چه بلائی بر سر ايران بياورد، به رفسنجانی ترجيح دادند.
اما دامنه فساد در هشت سال رياستجمهوری احمدینژاد چنان گسترده شد که فساد مالی و رانتخواری خاندان رفسنجانی را در سايه قرار داد. اکنون، از زبان بسياری در ايران شنيده میشود که «در دوران رفسنجانی اگر دزدی بود، کارهائی هم در مسير سازندگی و تقويت بخش خصوصی و طبقه متوسط انجام می شد. اما در دوران احمدینژاد، نه تنها معلوم نشد حدود ۷۰۰ ميليارد دلار درآمد نفتی به کجا رفت، نزديک به ۸۰۰ هزار ميليارد تومان هم بدهی روی دست ملت گذاشته شد.»
اين مقايسهها، چه منطقی و چه غيرمنطقی، در هرحال بر موقعيت رفسنجانی در انتخابات تاثير مثبت میگذارد. دبير ۷۹ ساله مجمع تشخيص مصلحت نظام، به داشتن نقش موثر در کشتارهای دهه شصت، قتلهای زنجيرهای، ترورهای خارج از کشور و تبهکاریهای ديگر نظام اسلامی متهم است. هيچکس نمیتواند اين اتهامها را رد کند. اما مخالفت با او بهخاطر اين گذشتهها، هرچند برحق و قابل درک است، تاثيری بر سرنوشت انتخابات نمیگذارد. چندين گروه، با اميدهائی به صف هواداران رفسنجانی خواهند پيوست:
- گروهی که تصور میکند رفسنجانی با نشستن بر صندلی رياستجمهوری ايران مجبور است برای خروج موسوی و کروبی از حصر خانگی و آزادی صدها نفری که در جريان سرکوبهای پس از انتخابات ۱۳۸۸ زندانی شدند اقدام کند.
- تکنوکراتهائی که از قديم رفسنجانی را بانی توسعه اقتصادی میدانستهاند، در جريان هشت سال رياستجمهوری احمدینژاد بسيار آسيب ديدهاند و اکنون به بازگشت مناسبات اقتصادی دوران سازندگی اميدوارند.
- تودههائی که در دوران هشتساله رياستجمهوری احمدینژاد به فلاکت بيشتر کشيده شدند و درست يا غلط تصور میکنند با بازگشت رفسنجانی به قدرت، گامهائی در جهت تخفيف بحران اقتصادی برداشته خواهد شد.
- کسانی که تصور میکنند رفسنجانی در صورت در اختيار گرفتن قوه مجريه در جهت حل مناقشه اتمی خواهد کوشيد و احتمالا در مذاکره با غرب راهی برای لغو يا کاهش تحريمهای بينالمللی خواهد يافت. اين گروه معتقدند که رفسنجانی تنها کسی است که احتمالا خواهد توانست علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی را، در برابر گرفتن امتيازات اقتصادی و سياسی از غرب، به کوتاه آمدن در مورد غنی سازی اورانيوم مجاب کند.
- بخشهای قابل توجهی از نيروهای امنيتی و انتظامی که میترسند ادامه وضعيت موجود سبب تلاشی رژيم و درنتيجه بهخطر افتادن هستی آنها شود.
- ناسيوناليستهائی که حفظ وحدت ملی را با تعريف خودشان مقدم بر هرچيز میشمارند و در سالهای اخير دائما نسبت به سوری شدن مناسبات ايران يا رشد گرايشهای جدائی طلبانه هشدار دادهاند.
- بخش قابل توجهی از کارمندان دولت، فرهنگيان، دانشگاهيان و هنرمندان که در دوران احمدینژاد بدترين شرايط را تحمل کردند و هنگام مقايسه اين دوران با دوران رياستجمهوری هاشمی و خاتمی، بیترديد اين ها را ترجيح میدهند.
در يک نتيجهگيری کلی، میتوان گفت که سياستهای نفرتانگيز احمدینژاد سبب شد در فاصله هشت سال گذشته مردم ايران که خودبهخود حافظه تاريخی بسيار ضعيفی دارند، بسياری از مهرهائی را که بر پيشانی رفسنجانی زده بودند، فراموش کنند. به ويژه موضعگيریهای او در جريان جنبش سبز، برای او هواداران بیشمار ديگری آفريد.
با توجه به اين نکتهها، قابل پيشبينی است که اگر صلاحيت رفسنجانی به بهانه کهنسالی رد نشود، او شانس بسيار بالائی برای پيروزی دارد. پس، اين که ما با توسل بر احساسات جريحه دار شده درباره او افشاگری کنيم، متاسفانه راه بهجائی نمیبريم. افشا شده را افشا کردن به کسی کمک نمیکند تا تصميم درست بگيرد.
زخمهائی که بايد التيام يابند
از مردم ايران تنها میتوان خواست هاشمی رفسنجانی را به ارائه برنامهای روشن برای زمانی که بر صندلی رياستجمهوری تکيه زد، زير فشار قرار دهند. آنجا است که روشن خواهد شد که او، در کنار تلاش برای حفظ نظام ( که به نظر من دغدغه اصلی او است)، تصميم دارد برای التيام زخمهائی که خود و جانشينانش بر قلبهای مردم ايران نهادهاند چه کند؟ آيا اصلا به اين زخمهای عميق باور دارد؟
يکی از اين زخمها، در سرکوبهای خونين و وحشيانه پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ بر روح و روان مردم ايران مانده است. در اين مورد، رفسنجانی نه تنها سهمی نداشت، بلکه با سبک و روش خود کوشيد با آن مقابله کند. از اين رو، بعيد هم نيست که مردم از فرصت انتخابات برای بازگشت به روزهای پرشور پس از انتخابات ۱۳۸۸ بهره جويند و جمهوری اسلامی را با چالشی بسيار بزرگتر و پيچيدهتر روبرو کنند. چالشی که بعيد است اينبار رژيم بتواند با سرکوب از عهده حل آن برآيد. دست کم تظاهرات چندهزار نفره در برابر وزارت کشور، هنگامی که رفسنجانی برای ثبتنام به آن وارد شد، میتواند نشانه وجود چنين احتمالی ارزيابی شود.
_________________________________________________________________________________________________________________________
نامزدی "ناتمام" هاشمی، اميدها و واقعيتها!
بابک داد
اين نامزدی اشتباه، فقط "پايان هاشمی" نخواهد بود؛ بلکه پايان اميدی است که با خوشبينی متوهمانه برخی، به مردم و جوانان تزريق میشود. و در آخر سر، در بين شبکههای جوان و پرشوری که به تغيير توسط هاشمی دل بسته شدهاند، یأس چند برابری و نوميدی وحشتناکی بر جای خواهد گذاشت که ويرانگرتر از اين خواهد بود. علاوه بر اينکه به شمار قربانيانی که حکومت در اين دامگه از جوانان و مردم ما خواهد گرفت، خواهد افزود
ويژه خبرنامه گويا
با نامزدی ناگهانی آقای هاشمی، سئوالات فراوانی پيش روی مردم قرار گرفته که بدبختانه ما را از توجه و تمرکز بر نقشه های موذيانه "مهندسان انتخابات" تا حدود زيادی غافل می کند. عده ای چنان تبليغ می کنند که گويا ناجی افسانه ای ملت وارد صحنه شده و انتخابات ۸۸ را يکسره به فراموشی سپرده اند. بديهی است که تصميم نهايی شرکت و يا تحريم انتخابات با خود مردم ايران است. اما توصيه می کنم قبل از هر تصميمی، چند نکته را با دقت بنگريم و آنگاه هر تصميمی خواستيم بگيريم.
اول اينکه بر اساس کارنامه، و نه بر اساس ذهنيات خود، سئوال کنيم که آقای هاشمی آيا بيشتر ناجی و دلبسته نظام است و يا دلبسته و ناجی ملت؟ در بزنگاههای مهم، آيا او به نفع مردم فرياد زده؟ و يا به نفع نظام سکوت کرده است؟ آيا اگر از سوی رهبر اشاره ای بگيرد که از نامزدی "انصراف" بدهد، او سخن رهبر را گوش می دهد و يا پای قولش با مردم خواهد ايستاد و تا آخر در رقابتها می ماند؟ در صورت افزايش فشارها که قطعا" بيشتر از اين هم می شوند، آيا آرامش فضای سياسی نظام را به مصلحت می بيند و کناره می گيرد و يا خواست مردم را با جديت دنبال خواهد کرد؟ آيا در آن "روز مبادا" که در انتخابات ۸۸ رخ داد و ديديم، آقای هاشمی همراه ملت معترض به خيابان می آيد و يا با بيانيه ای همه را به خانه نشينی دعوت می کند و "به خدا شکايت خواهد برد!" و شبکه های اجتماعی و ستادهای انتخاباتی اش را با انبوهی از نيروهای امنيتی و سرکوبگر تنها خواهد گذاشت؟ آيا او حاضر است به اندازه آقای کروبی و موسوی تا حصری ۸۰۰ روزه و قربانی شدن خانواده اش پيش برود؟ يادمان باشد بعد از نماز جمعه روز قدس ۸۸، در مقابل حذف از امامت جمعه تهران ايشان سکوت کرد و به خاطر مصالح نظام اعتراضی نکرد و خانه نشين شد. از خود بپرسيم دليل سکوت و عدم اعتراضش، حفظ مصالح مردم بود يا نظام و يا هردو؟ و در نهايت آيا کار مؤثر ديگری هم جز برخی کارهای ساده کرد يا خير؟
فشارهايی که اين چند روزه بر او وارد آمده، قطعا" به قول روزنامه رسالت تبديل به "آتش توپخانه سنگينی" خواهد شد که ممکن است رهبر را به هراس بياندازد و با اشاره ای از سوی بيت، ناچار به انصراف از نامزدی شود. اعتراض او نهايتا" سکوت و کناره گيری است، چون ديگر داشتن مقام و منصب ارضايش نمی کند. از طرفی حاضر به قربانی کردن خانواده اش نيست چنانچه در يک روز بستری شدن مهدی هاشمی در بيمارستان، سه بار به ملاقات او رفت. اين را با مقاومت ۸۰۰ روزه آقای موسوی قياس کنيم که دخترانش اسير هزاران تهديد و آزار هستند اما حاضر به فرمانبری از رهبر نيست. آقای هاشمی اگر بدليل کهولت سن يا داشتن لقب "خواص بی بصيرت" رد صلاحيت نشود، و اگر با اشاره مافيای بيت از نامزدی انصراف ندهد، نهايتا" با عتابی از سوی همسرشان از اين بازی بی سرانجام کناره گيری می کنند و عطای رياست را بر لقای آن می بخشد. در اين حالت آيا می توان تصور کرد چه بلايی بر سر اميدهايی که عده ای متوّهمانه دامن می زنند و جوانان را به اميد «تغيير بوسيله هاشمی!» به دامگه حادثه ها می کشانند، خواهد آمد؟
اين نامزدی اشتباه، فقط "پايان هاشمی" نخواهد بود؛ بلکه پايان اميدی است که با خوش بينی متوهمانه برخی، به مردم و جوانان تزريق می شود. و در آخر سر، در بين شبکه های جوان و پرشوری که به تغيير توسط هاشمی دل بسته شده اند، یأس چندبرابری و نوميدی وحشتناکی برجای خواهد گذاشت که ويرانگرتر از اين خواهد بود. علاوه بر اينکه به شمار قربانيانی که حکومت در اين دامگه از جوانان و مردم ما خواهد گرفت، خواهد افزود. پس اندکی انديشه کنيم و مسئولانه سخن بگوييم.
دوم اينکه برخی به بهتر شدن وضع اقتصادی و راه افتادن کارخانجات و توليد و رفع بيکاری توسط هاشمی خوش بين هستند. اين دوستان يا نمی دانند و يا خود را به نادانی می زنند که وضع اقتصادی کشور، محصول تحريم های فلج کننده ای است که غرب بخاطر برنامه هسته ای اعمال کرده و آن را روز به روز تشديد می کند. کارخانجات مواد خام ندارند، از رونق دوباره کدام توليد سخن می گوييد؟ وقتی به تهاتر نفت با غذا رسيده ايم، هاشمی کدام رونق اقتصادی را اعجاز خواهد کرد؟ چرا فراموشکارانه القا می کنيد که هاشمی امروز، توان مديريتی دوران قبل خود را دارد که تحريم فلج کننده ای در کار نبود. اين گرانی و تورم که کمر مردم را شکسته، ناشی از تحريمها بر سر برنامه هسته ای است و بدون تمکين نظام از جامعه جهانی و توقف غنی سازی، فشارها کمتر نخواهد شد. از خود بپرسيم کليد برنامه هسته ای دست رئيس جمهور است يا رهبر؟ چرا آدرس اشتباه می دهيم و اميد واهی می سازيم؟
نگرانی اقتصادی مردم جای تأمل جدی دارد و همگی ما را می رنجاند. ولی از خود بپرسيم پيروزی آقای هاشمی (حتی به فرض محال) آيا تغييری در وضع اقتصادی مردم ايجاد خواهد کرد؟ وضع خراب اقتصادی، «تابعی از برنامه هسته ای» و تحريمهای وسيع بانکی و اقتصادی جامعه جهانی است. آيا حضور هاشمی می تواند تغييری در برنامه هسته ای ايجاد کند؟ يا اينکه اختيار برنامه هسته ای در دست رهبری و سپاه است و آنها حتی به قيمت مُردن مردم از گرسنگی هم تا رسيدن به بمب اتمی از اين برنامه دست بردار نيستند. اگر قبول داريم که برنامه هسته ای، اختيار و انحصارش در دست رهبری است و او هم قصد کوتاه آمدن ندارد، پس اندکی تأمل کنيم و با حضور بی اثرمان، ميزان مشارکت يک انتخابات بی ثمر را بالا نبريم. نه هاشمی و نه هيچ رئيس جمهور ديگری، توان تغيير وضع اقتصادی را ندارند. چون گرانی ها و تورّم «محصول» تحريمهای اقتصادی غرب و آن هم بدليل برنامه هسته ای است.
سوم اينکه نظام کنونی، هرگز و به هيچ قيمتی حاضر به بازگشت به دوران هاشمی نيست. بافت اين نظام، با بافت نظام در آن دوران تغييرات جدی کرده و او را پس ميزند و هاشمی رفسنجانی را تحمل نخواهد کرد. ساده ترين نشانه اين مدعا، اجازه ی ديرهنگام از سوی بيت برای نامزدی اوست که تازه آن هم "روايت" است و روايتها هم قابل تفسير و تکذيب هستند! به نظرم در زمانی فرمان نامزدی به هاشمی داده شد که مهندسان انتخابات در بيت رهبری ديدند آقای مشائی با همراهی احمدی نژاد راهی وزارت کشور شده است. مهندسان انتخابات برای خنثی کردن دولتی ها، هاشمی را وارد معرکه کردند تا نيروی کمتری صرف کنند. و در ضمن پرونده خود هاشمی را هم برای هميشه ببندند. آنها به هدفی فکر کرده اند که دو منظور دارد. حذف مشائی و هاشمی توسط همديگر و داشتن يک انتخابات پرشور بخاطر رقابت اين دو.
از طرفی رقابت پرشور بين مشائی (تيم دولتی ها) و هاشمی تنور انتخاباتی را گرم خواهد کرد که مهندسان انتخابات از آن تنور، نان خود را بيرون خواهند آورد. آنها با کسب رقم بالای مشارکت مردمی و پيروزی متقلبانه، نامزدی را پيروز اعلام می کنند که رهبر و بيت رهبری و سپاه روی آن اجماع دارند يا اجماع خواهند کرد. اما آن نامزد پيروز يا سعيد جليلی است يا قاليباف. يادمان باشد که خانم عفت مرعشی همسر آقای رفسنجانی درباره انتخابات به درستی گفت: "انتخاباتی در کار نيست. و آراء مردم را نمی شمارند!" نمی دانم علت مخالفت آقای هاشمی با نظر همسرش که چند دهه است سياسيون نظام را از نزديک می شناسد، چه بود که نامزد شد؟ و آيا اين مسير را می تواند تا انتهای پرخطرش برود؟
چهارم اينکه رأی به آقای هاشمی، نه تنها در گروه بندی «رأی به تغيير» نمی گنجد و هاشمی اهل تغيير نيست و اعتقادی به تغيير ندارد (جز احتمالا" در بخش اقتصاد که گفتم در گرو برنامه هسته ای است و تغيير آن دشوار است). نامزدی ايشان فقط آمار ميزان مشارکت در انتخاباتی را بالا می برد که آقای خامنه ای از مدتها قبل برای آن برنامه چيده و با چيدمان تعدد نامزدها، به استقبال آن رفته بود.
جامعه يکباره با خبر نامزدی آقای هاشمی، آچمز شده و برخی از دوستان در يک عجله و بدون تحليل و تأمل، وارد همان بازيی شده اند که حکومت می خواهد. يعنی داشتن يک تنور داغ و انتخاباتی پرشور، به قصد نشان دادن "مردمسالاری در نظام اسلامی"! آراء ملتی که از فرط نوميدی و برای اندکی تغيير در وضع معيشتی خود، ممکن است هاشمی را ناجی کشور بداند اما آيا به نااميدی بعد از آن انديشيده ايم؟ فردای انتخابات، در حالی که فرد مورد نظر رهبر را رئيس جمهور اعلام کرده اند، و از آراء مردم به عنوان "رأی بی سابقه به مشروعيت نظام" سوء استفاده می شود و در بوق و کرنا خواهند کرد. در آن روز مردم نااميدی خواهيم داشت و فشارهای بيشتری بر جامعه مدنی و فعالان جوان و حتی بر موسوی و کروبی وارد خواهند کرد. با استناد به انتخابات شورانگيز(!) ۹۲، نظام دوباره بر فتنه ۸۸ و دربندان آن فشار وارد می آورد و حتی بعيد نمی دانم که نامزدهای محصور انتخابات ۸۸ همچنان در حصر بمانند و يا حتی اين بار با گستاخی بيشتری، نظام آنها را دادگاهی و تبعيد کند و البته قربانيان جديدی هم به فهرست قربانيان ۸۸ افزوده می شود. نظام مدعی می شود فتنه ای بزرگتر را کشف و سرکوب کرده و الی آخر.
پنجم اينکه برخی می گويند تحريم انتخابات سودی ندارد و اگر رأی هم ندهيم، باز هم همين می شود. پاسخ اين است که فرقش اين است که وقتی رأی ندهيم، لااقل حس آزار دهنده توهين به شعورمان ما را آزار نخواهد داد. بچه های ما را نوميدتر و عصبانی تر نخواهد کرد و شبکه های اجتماعی مان را به دام نيروهای سرکوبگر نظام نخواهد فرستاد. با اين حال من به شعور مردم ايمان دارم و مطمئنم از خود سئوالهای زيادی خواهند کرد و اگر پاسخی نيافتند، پای صندوقهای رأی نظام نخواهند رفت.
ای کاش می شد اين روزها نظر خانم عفت مرعشی همسر و خانم فائزه هاشمی دختر آقای رفسنجانی را درباره نامزدی ايشان پرسيد. ترديد ندارم آنها اين انتخابات را چيزی جز قربانگاه آقای هاشمی نمی دانند. من به قربانگاه جوانانی فکر می کنم که نظام برای آنها "دام انتخاباتی" جديدی چيده است. و البته دعا می کنم از هر گزندی در امان بمانند. هيچکس از انديشيدن و تأمل زيان نديده، اين بار با چشمان باز عمل کنيم. هنوز تجربه ۸۸ در مقابل روی ما زنده است. تجربياتی تلخ، اما زنده و عبرت آموز.
ششم اينکه از خود بپرسيم اگر آقای هاشمی که با اشاره از بيت رهبری ثبت نام کرد، با اشاره ديگری از سوی بيت "انصراف" بدهد و يا در برابر تقلبهای حتمی نظام "خاموش" بماند و مانند انتخابات مجلس بگويد "شکايتش را به خدا می برد" چه بر سر جوانان هوادار تغيير که به او اميد بسته بودند، خواهد آمد؟ مجله های نيروی انتظامی با عکس فتنه گران (!) را در سال ۸۸ به ياد داريد؟ عکس شرکت کنندگان در اعتراضات، دعوت از نيروهای بسيج برای شناسايی و نهايتا" دستگيری بسياری از آنها را به ياد داريد؟
لابد به ياد داريد آقای کروبی در مناظره انتخاباتی با آقای موسوی از او قول گرفت "آيا تا پايان خط خواهی ايستاد؟" و موسوی هم قول داد می ايستد. و تاريخ تا امروز گواهی داده که هر دو آنها بر عهدی که جلوی مردم بستند، ايستادند و گواهش اينکه هنوز در حصر و آزار و فشارند. من امروز از طرفداران سينه چاک آقای رفسنجانی، همين يک سئوال را می پرسم. اينکه آيا او تا آخر خط با مردم خواهد ايستاد؟ اگر باور داريد می ايستد، بر طبل اميدی که می کوبيد باز هم بکوبيد. وگرنه بدانيد مسئوليت قطره قطره خونهايی که ريخته خواهد شد، با قلم و زبان شما هم خواهد بود.
نامزدی ناگهانی و احتمالا" ناتمام آقای هاشمی، جامعه ذوق زده ما را به سرعت به سمت اقيانوس نااميدی خواهد برد و متأسفانه يک "تلخی بی پايان" را بر روح جامعه ما بر جای خواهد گذاشت. حال آنکه عاقلان گفته اند: "يک پايان تلخ، بهتر از يک تلخی بی پايان است".
بابک داد