در ميدان وجدانهاي مردم خاکريزهايتان پي در پي در حال سقوط است
بيانيه مهندس ميرحسين موسوي به مناسبت ۱۶ آذر
يکشنبه، ۱۵ آذر، ۱۳۸۸
بسم الله الرحمن الرحيم
عيد سعيد غدير را به ملت مسلمان ايران تبريک ميگويم و از خداوند متعال نزديک
شدن به آرمانهاي صاحب غدير را براي آنان و تمامي مسلمانان جهان مسئلت ميکنم. در
اين عيد شيعيان براي هم برکت و بهروزي آرزو ميکنند و از يکديگر تحفههايي را
ميطلبند که به تحقق چنين آرزوهايي کمک کند و متضمن سرانجامي نيکو براي ملت و کشور
خصوصا در شرايط بحرانزده کنوني باشد. چنين انتظاري از ما نيز هست و حتي اگر اين
انتظار وجود نداشت برآورده کردن آن وظيفهاي بر عهده ما بود. براي اين منظور کاري
که از ما برميآيد صميميت در خيرخواهي است، حتي اگر آن را نپذيرند، و پايداري در
دورانديشي است، حتي اگر چنين نامي بر آن نگذارند. خطرهايي بزرگتر از آن در پيش است
که چه ما و چه ديگران از خويشتن ياد کنيم و واقعيتهايي سترگتر از آن در برابر
قرار دارند که با ناديدن ناپديد شوند. با استمداد از لطافتي که فضاي عيد ايجاد کرده
است و با استفاده از فرصتي که روز شانزدهم آذر به وجود ميآورد چه چيز بهتر از
پرداختن به آنچه ميتواند داروي درد امروز باشد؛ دارويي که الزاما تلخ نيست، اگر
پيشداوريها را کنار بگذاريم.
روز دانشجو در پيش است. در تاريخ معاصر ما جنبش دانشجويي همواره نوعي پرچم و
گواه براي حرکت مردم بوده است. در روزهاي تلخ بعد از کودتا و در تاريکترين برهه از
تاريخ ملت ما، زماني که همه آرزوها برباد رفته به نظر ميرسيد آنچه در شانزدهم آذر
۱۳۳۲ روي داد شاهدي بود که معلوم ميکرد روح مردم و خواستههاي تاريخيشان هنوز
زنده است. آن «سه قطره خون» و آن «سه آذر اهورايي» که روز دانشجو را پايه گذاشتند،
اگر پس از نيم قرن هنوز از تازگي، درخشندگي و اهميت برخوردارند، به خاطر آن است که
نسبت به وجود و حيات واقعيتي عظيمتر در جان مردم شهادت دادند. اين گواهي در
سالها و نسلهاي پس از آن نيز از سوي جنبش دانشجويي ادامه داشت و هنوز ادامه دارد.
جامعه به دلايل بسيار گرايشهاي در حال تکوين در بطن خويش را پيش چشم کساني که تنها
به ظاهر آن مينگرند نمايان نميکند. دگرگونيهاي بزرگ معمولا متهمند که يکباره
روي ميدهند و از بازيگران سياسي فرصت هماهنگ شدن با خود را دريغ ميکنند. البته در
حقيقت هيچ تحولي دفعتا تحقق نيافته است؛ تنها بروز و ظهور تغييرهاست که شکلي دفعي
دارد. در چنين شرايط گواهاني که از اعماق ناپيداي جامعه خبر ميدهند به راستي
ارزشمندند.
جنبش دانشجويي در تاريخ معاصر ما همواره حاوي گزارشهايي از شکلگيري
جريانهاي عميق سياسي و اجتماعي در متن جامعه بوده است. اين نقشي است که اگر حاکمان
با درايت برخورد ميکردند ميتوانست و ميتواند براي عبور کمهزينه به سمت توسعه و
پيشرفت بيشترين بهرهها را برساند، اما آنان خشمگينانه اين نشانگر ذيقيمت را
ميشکنند؛ آنان دوست دارند به خود تسلي دهند که حرکتهاي دانشجويي جز غوغاي چند
جوان پرسروصدا نيستند که اگر خاموش شوند صورت مسئله از اساس پاک خواهد شد؛ داستاني
تکراري از انکار واقعيتها و تلاش براي توليد و تفسير اطلاعات مطابق ميل دولتمردان
که تقريبا هيچ عهد تاريخي بدون شمهاي از آن پايان نيافته است. ان هولاء لشرذمه
قليلون، (گفتند که) اينها گروهي ناچيزند (به قول امروزيها خس و خاشاکي بيش
نيستند)، و انهم لنا لغائظون، و آنها ما را به خشم ميآورند، و انا لجميع حاذرون، و
ما همگي در آمادهباش به سر ميبريم، فاخرجناهم من جنات و عيون، پس خداوند آنان را
از باغها و چشمهسارها بيرون کرد، و کنوز و مقام کريم، و از گنجها و از جايگاه
دلپسند.
چه تلخ است اگر پس از اين همه عبرتهاي دور و نزديک مشابه اين خطا هنوز در
رفتار کساني ديده شود؛ آنهايي که اصرار دارند بگويند مردم ديگر ساکت شدهاند و
فقط دانشجويان ماندهاند؛ در دانشگاهها هم فقط تهران ناآرام است، از تهران هم فقط
دانشگاههاي مادر هياهو ميکنند، آنجا هم کانون جنبش و جوشش، چند نفر جوان غريبند
که اگر آنها را به اخراج از خوابگاه و محروميت از تحصيل تهديد و محکوم کنيم داستان
تمام ميشود. خوب! تمام اين کارها را کرديد، پس چرا داستان تمام نشد؟ زيرا حرکت
دانشجويي گواه بر واقعيتهايي بزرگتر از خويش است. اي کاش قدر آن را ميدانستند، از
پيشآگهيهايي که درباره تحولات دور و نزديک ميدهد درس ميگرفتند و خود را با اين
تغييرات هماهنگ ميکردند، خصوصا اينک که دانشجويان نه مستورهاي کوچک از مردم، که
يکي از وسيعترين و فعالترين قشرها را تشکيل ميدهند. درحال حاضر از هر بيست
ايراني يک نفر دانشجوست. متصديان امور اگر پيش از اين به نقش آنان به عنوان گواه
فردا توجه کرده بودند اينک در چنين بحراني قرار نداشتند.
البته اين يک قاعده دوسويه است. حرکات دانشجويي هم به اندازهاي که از
تمايلات واقعي جامعه خبر بدهند نيرومند و ريشهدارند، زيرا قدرت نهادهاي اجتماعي در
گرو پايبندي به ضرورتي است که آنها را ايجاد و ايجاب ميکند. نسل ما آن زمان که در
حرکات دانشجويي شرکت داشتيم به روشني ميديد که پيوند با متن جامعه تا چه حد در
تواناييهايش موثر است. در آن زمان گرايشهاي بسياري ميان دانشجويان به چشم
ميخورد. اگر انجمنهاي اسلامي از همه قويتر بودند به خاطر آن بود که از
واقعيتهاي اجتماعي بيشتر نمايندگي ميکردند.
بسياري از فعالان دانشجويي امروز، گردانندگان فرداي جامعه خواهند بود و اين
دليلي مضاعف است تا مظهريت از واقعيتهاي اجتماعي را از دست ندهند . قدرت و سرزندگي
آنها در گرو اين رمز است. راز موفقيت سياستمداران نيز همين است. آنها تا اندازهاي
که بتوانند خواستها و تمايلات جامعه را بشناسند و با آنها منطبق شوند، بلکه تجلي و
گواه آنها قرار بگيرند، قادرند به کشور خود خدمت کنند، يا لااقل قدرتمند باقي
بمانند. و اين تصور که کسي
ميتواند به رغم گرايشهاي
مردم بر آنان حکومت کند بيشتر از يک توهم نيست. حتي زماني که يک دولت موفق ميشود
با تکيه بر نيروي سرکوب موجوديتش را حفظ کند فيالواقع از انطباق خود با آمادگي
جامعه براي تمکين در برابر زور ارتزاق کرده است، گرچه اين تمکين هم تا ابد
نميپايد.
جامعه ما اينک شگرفترين تحولات را تجربه ميکند؛ بعد از حوادثي که چند ماه
گذشته به خود ديد کيست که بتواند اين حقيقت را انکار کند؟ ماهيت دقيق اين دگرگوني
چيست؟ اين بزرگترين سوال براي ما و براي مخالفان ماست. آنان نيز اگر بدانند که چه
رويداد عظيم و مبارکي در راه است، کلاهخودها و چوبدستيهايشان را کنار ميگذارند
و به دنبال ابزارهايي براي پرستاري از اين گياه پاک که در خاک ما جوانه زده است
ميروند.
در ميان زيباييهاي بسياري که روزهاي پيش از انتخابات را نوراني ميکرد
زيباترين پديده جمع شدن مردمي از سليقههاي گوناگون گرداگرد هم بود. آنها براي آن
که به اين کار موفق شوند تفاوتها و تنوعهايشان را کنار نميگذاشتند، بلکه به
رسميت ميشناختند. کسي لازم نميديد که براي شرکت در اين يکرنگي هويت خويش را از
دست بدهد و ديگري شود. در آن يگانهشدنها حظي وجود داشت که فطرتهايمان ميپسنديد.
آن زنجيرههاي سبز انساني که شهرهاي ما را فرا گرفت نمايشي تهي از حقيقت نبود. قرار
نبود بعد از آن که از پل گذشتيم به سرنوشت يکديگر اهميت ندهيم و جانهايمان
نميخواست که پس از چشيدن طعم آن يگانگي از نو پراکنده شويم. چنين چيزي بدون ترديد
نشانهاي از طلوع بزرگي و رشد در حيات يک ملت است.
بزرگي يک ملت در ثروتمند بودن يا قدرتمند شدن نيست؛ اينها فقط بخش کوچکي از
آثار آن است. بزرگي يک ملت در عظمت جان اوست. بزرگي به آن است که بتوانيم امور
ظاهرا ناسازگار را با هم داشته باشيم. خانه کوچک مکاني است فقط براي «من»، اما در
خانه بزرگ براي ديگران هم جا وجود دارد. کارفرمايي که جانش کوچک بود فکر ميکرد جز
با تجاوز به حقوق کارگران نميتواند مالي بيندوزد، حال آن که کارآفرين بزرگ تنها
راه سود بردن را سود رساندن ميبيند. همينگونه است تفاوت کارگر کوچک و کارگر بزرگ.
به هزار دليل تنها راه بهرهمند شدن اين است که همه با هم بهرهمند شوند، اما کساني
که کوچکند ظرفي ندارند که در آن ديگري هم بگنجد. همچنين است تفاوت دينداري که بزرگ
است و دينداري که کوچک است. ديندار بزرگ امام صادق (ع) است که در خانه خدا مينشيند
و با منکر خدا حکيمانه گفتگو ميکند. حقيقت خانه خدا همان قلب اوست که براي همگان
جا دارد و براي همه حق قائل است؛ حق زيستن، حق شنيدن، حق برگزيدن، حق اشتباه کردن،
حق بزرگ بودن. آري بزرگ بودن، و الا بزرگ به کوچک چه کار دارد؟ غيرديندار را در
جايگاهي ميبيند که ميتواند به زيباييهاي دين رو کند، اگر نتوانسته است حقيقتي
را بيابد احتمال درک آن را از سوي ديگري ناديده نگيرد، يا ميتواند کوچک باشد و هر
چيزي را که نچشيده است انکار کند؛ هر چيزي را که درک نميکند ترک کند و بيآنکه
بنشيند و براي فهميدن گوش بدهد، عقايد ديگران را بياساس بخواند.
ملت ما اينک دارد نشانههاي بزرگي خود را به نمايش ميگذارد؛ آن تحول شگرفي
که جامعه ما در تکاپوي تجربه آن است اين است. البته چيزي که اهميت دارد خود اين
بزرگي است و نه نشانههاي آن. نشانههايش را باز ميگوييم تا خود آن را باور کنيم
که چونان بهار از راه ميرسد و حيات ما را ديگرگون ميکند؛ تا به مبارکي آن ايمان
بياوريم و از تغييراتي که ايجاد ميکند نترسيم. اين همان رشدي است که انقلاب ما به
اميد آن بنا نهاده شد. چندي گذشت و از آن غافل شديم، ولي پروردگارمان غافل نشد.
بذري را که سي سال پيش از اين با هزار اميد در خاک خود کاشته بوديم پرورش داد تا
اينک که جوانههايش را پيشرويمان قرار داده است.
نشانههاي بزرگي يک ملت شبيه به صفاتي است که از يک انسان رشيد انتظار
ميرود. کسي که آرمان ندارد هيچ نمي ارزد، اما کيست که بتواند در عين آرمانگرايي
ارتباط خود را با واقعيتها از دست ندهد؟ يک انسان رشيد؛ و يک ملت بزرگ. اگر مردم
عليرغم تمامي صحنههاي تلخي که در اين چند ماهه ديدهاند همچنان اجراي بدون تنازل
قانون اساسي را شعار محوري خود ميدانند به آن خاطر نيست که اگر چيز ديگري بخواهند
به آنها داده نميشود. تنها و تنها حکمت و واقعبيني مردم بود که اجازه نداد رفتار
زشت حاکمان به واکنشهاي عصبي و لجامگسيخته بيانجامد.
به عنوان مثالي ديگر صفت شجاعت را در نظر آوريد. شهامتي که يک انسان رشيد
(مثلا يک پدر در دفاع از فرزند جوانش) نشان ميدهد همراه با هياهو نيست، مانع از
دورانديشي و مستلزم قبول هزينههاي بيدليل نيست، اما هولانگيزتر و اثرگذارتر از
زور بازوي ديگران است. آيا مشابه اين کيفيت را در شجاعتي که مردم ما به نمايش
ميگذارند مشاهده نميکنيد؟
به عنوان مثالي ديگر انعطاف يک انسان رشيد به معناي وادادگي نيست، بلکه بدان
معناست که او براي رسيدن به مقصود خود پر از راهحلهاي گرهگشاست. در طول شش ماه
گذشته هر روز روزنههايي که مردم ميگشودند بسته ميشد و آنان هربار بدون آن که به
رودررويي کشيده شوند يا آرمانشان را کنار بگذارند راهحلهاي جديد خلق ميکردند.
به عنوان مثالي ديگر به صبر و متانتي که در حرکت مردم وجود دارد نگاه کنيد؛
خواستههايشان را چنان با حوصلهاي زندگي ميکنند که گويي ميتوانند صد سال آنها را
زندگي کنند؛ حوصلهاي که مخالفانشان را خسته کرده است، حوصلهاي که از رشد حکايت
ميکند.
و به عنوان مثالي ديگر انسان رشيد کسي است که اعتماد به نفس دارد؛ يعني نسبت
به ارزشهاي وجودي خود آگاه است. براي زماني طولاني ما اينگونه نبوديم. سرهاي ما
فروافتاده بود. دو قرن وابستگي خودباوري را از ملت ما گرفته بود، تا اين که انقلاب
ترميم اين باروي فروريخته را آغاز کرد. ولي آيا بلافاصله به اين هدف رسيديم و عمق
روح خود را از آن لطمههاي تاريخي پاک کرديم؟ پس چرا وقتي هنرمندانمان در جهان مورد
تحسين قرار ميگرفتند متعجب ميشديم؟ انگاري احتمال هم نميداديم که از ايراني هنري
سر بزند، يا اگر بدبين بوديم بيباور به آن که ممکن است کمترين نکته قابلستايشي در
ما وجود داشته باشد به دنبال ردپاي توطئه ميگشتيم. آيا اگر يک انسان رشيد هم مورد
تحسين قرار گيرد اينگونه واکنش نشان ميدهد؟ يا او از فضائل خويش آگاه است، به
قدري که تمجيدها نه جانش را ذوقزده ميکند و نه مسيرش را تغيير ميدهد. در چند
ماه گذشته ملتها ايرانيان را بسيار ستودند، اما واکنش مردم ما را در مقابل اين
تحسينها با گذشته مقايسه کنيد تا ايمان بياوريد که جان جامعه ما دارد نشانههاي
عظمت را تجربه ميکند.
در سند چشمانداز بيست ساله آمده است که ايران بايد در سال ۱۴۰۴ قدرت اول
منطقه باشد. آيا قرار است در آن سال ما به منطقه و جهان راست بگوييم که قدرت بزرگي
هستيم يا دروغ بگوييم؟ آيا قرار است در حالي که هنوز بزرگ نشدهايم لباسهاي بزرگ
بپوشيم تا عظيم به نظر برسيم؟ آيا قرار است در سطح کشورهاي منطقه طرحهاي عمراني
نيمهکاره افتتاح کنيم، يا سفرهاي شکستخوردهمان را با امدادهاي رسانهاي پيروزي
بناميم، يا خود را کانون دائمي جنجالها قرار دهيم، يا با تحقير ديگران و توهين به
آنان ادعاي عظمت کنيم؟ يا قرار است واقعا قدرتمند باشيم؟ اين سوال را از آنجا
ميپرسم که يک کشور تنها زماني بزرگ است که ملتي بزرگ داشته باشد.
دعايمان مستجاب شد و ملت با تکيه بر زانوان خود به بلوغ و رشدي که شايسته او
بود رسيد، منتهي مشکل آن است که يک ملت بزرگ نمينشيند تا در روز روشن رايش را
ببرند و هيچ نگويد. يک ملت بزرگ انتخابات درجه دو انتصابي را تحمل نميکند. وقتي که
يک ملت بزرگ ميشود ديگر خدمتگزارانش اجازه ندارند به او بگويند چه بايد بخورد و
کجا بايد برود و چه کسي را برگزيند و به چه چيز و چه کس اعتماد کند. يک ملت بزرگ از
شوراي نگهبان انتظار دارد آنها را قانع کند که تقلبي در انتخابات روي نداده است، نه
آن که تنها يک ادعا پيش رويشان بگذارد و ادعاي خود را باطل کننده انبوهي از مشاهدات
و مستندات بداند.
از ما ميخواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنيم، گويي مسئله مردم انتخابات
است. چگونه توضيح دهيم که چنين نيست؟ مسئله مردم قطعا اين نيست که فلاني باشد و
فلاني نباشد؛ مسئله آنها اين است که به يک ملت بزرگ بزرگي فروخته ميشود. آن چيزي
که مردم را عصباني ميکند و به واکنش وا ميدارد آن است که به صريحترين لهجه بزرگي
آنان انکار ميشود.
مگر نميخواهيد که ما نباشيم و شما باشيد؟ راهش توجه به اين واقعيت است؛ مردم
با زيد و عمرو عهد اخوت ندارند و آن کسي را بيشتر ميپسندند که حق بزرگي آنان را
کاملتر ادا کند. اين مسئلهاي است که توجه به آن نه فقط گره انتخابات، که هزار گره
ديگر را نيز ميگشايد. و اگر بنا باشد حل نشود آرزو کنيد که دامنههاي مشکل در يک
انتخابات، محدود بماند.
برادران ما! اگر از هزينههاي سنگين و عمليات عظيم خود نتيجه نميگيريد شايد
صحنه درگيري را اشتباه گرفتهايد؛ در خيابان با سايهها ميجنگيد حال آن که در
ميدان وجدانهاي مردم خاکريزهايتان پي در پي در حال سقوط است. ۱۶ آذر دانشگاه را
تحمل نميکنيد. ۱۷ آذر چه ميکنيد؟ ۱۸ آذر چه ميکنيد؟ چشماني را که در صحن دانشگاه
به رزمايشهاي بيفايده افتاده و آنها را نشانه ترس يافته چگونه تسخير ميکنيد؟
اصلا همه دانشجويان را ساکت کرديد؛ با واقعيت جامعه چه خواهيد کرد؟
اينها سخناني است که ما از روي خيرخواهي ميگوييم و شنيده نميشود. اگر
ميشنيدند راه پيروزي خيلي نزديک ميشد؛ آن پيروزي را ميگويم که عبارت از غلبه يک
حزب نيست، بلکه فراگير شدن بلوغ يک ملت است؛ آن پيروزي که انسانها را همچون
جوانههاي يک مزرعه يکي يکي و گروه گروه بزرگ ميکند و بي آن که لازم باشد هويت خود
را از دست بدهند سبز ميکند، تا جايي که خود زندانبان از کارهايي که ميکند خجالت
بکشد.
اخيرا شنيدم بسيج دانشجويي يکي از دانشگاهها در مراسم خود براي مخالفان هم
فرصت سخن گفتن قرار داده است؛ اين يک شروع خوب است. يا شنيدم که در عيد غدير
مخالفان مردم به يکديگر شال سبز هديه ميدهند. از ديدگاهي که اين همراه شما مينگرد
اين را بزرگترين عيدي است. زيرا اين ما نبوديم که سبز را انتخاب کرديم، بلکه سبز
بود که ما را برگزيد. آيا ممکن است که اين رنگ، برادران ما را نيز برگزيند؟ آري
ممکن است، زيرا ذيجود کسي است که به حيله حيلهزننده نگاه نميکند، و راه سبز شدن
بر هيچ کس بسته نيست.
مير حسين موسوي
۱۳۸۸/۰۹/۱۵
تنها مطالب و مقالاتي که با نام جبهه ملي ايران - اروپا درج ميشود نظرات گردانندگان سايت ميباشد . |