به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت ۱۴ مرداد ۱۲۸۵- علی مرادی‌ مراغه‌ای (نویسنده، مورخ و مترجم)


امروز یکی از درخشانترین روزهای تاریخ ماست روزی که مردم مشروطه گرفتند…
غالبا پرسیده می شود چرا مشروطیت ناکام ماند؟!
من می گویم چون مشروطه چندین دشمن کوچک داشت اما یک دشمن بزرگ!
مشروطه بر دشمنان کوچکش مانند محمدعلی شاه، شیخ فضل الله، امیر بهادر…پیروز شد اما عاقبت از آن دشمن بزرگش شکست خورد، این دشمن بزرگ همانا فرهنگ سیاسی عقب مانده بود!

وقتی مظفرالدین شاه خواست فرمان مشروطیت را امضا کند کثیری از رذل ترین افراد مانند امیر بهادر وزیر دربار اطرافش را گرفته مخالف بودند امیر بهادر گفت: اگر مشروطه بدهید خودم را خواهم کشت!…
مظفرالدین شاه به آنها توجهی نکرد و داد!
اما بزرگترین مشکل این بود که آن مردم نمی دانستند چه گرفته اند؟!
پس، آنچه گرفته بودند نتوانستند نگه دارند، مدام می لغزید و از دست شان می افتاد و سرانجام نیز سر از دیکتاتوری رضاشاه درآوردند!.
برای روشن شدن آن بزرگترین دشمنی که مشروطه ایرانی از آن شکست خورد دو حکایت می آورم.

حکایت اول:
در آن زمان، هیچ مدرسه دخترانه نبود زنان فرانسوی، یک مدرسه دخترانه در تهران(دروازه قزوین) باز کردند که به «ژاندارک» معروف شد و برای تحصیل دختران ارمنی ایرانی بود…
وقتی شرایط تحصیل دختران در تهران چنین بود اوضاع شهرستانها را حدس بزنید…!
در آستانه مشروطه، زنان مبلغ انگلیسی در یزد، یک درمانگاه زنانه برپا کرده و کنار آن، یک مدرسه سه کلاسه نیز ساختند که به دختران زرتشتی آموزش دهند، نایب الحکومه یزد که آدم روشنی بود خواست دخترانش خواندن و نوشتن یاد بگیرند، دخترانش را مخفیانه و با پوشش چادر به مدرسه انگلیسیها فرستاد؛ اما اندکی بعد، وقتی قضیه برملا شد مردم یزد شوریدند و چنان خشمگین بودند که بازار را تعطیل و آشوب بزرگی به راه افتاد…
نایب الحکومه در اوضاع خطرناک، از ترس جان به تهران گریخت و خانواده اش نیز در یزد مخفی و سپس راهی تهران شدند…مدرسه دخترانه انگلیسی نیز بسرعت منحل گردید»
(سیروس سعدوندیان، اولین های تهران…صص۳۲۸الی۳۳۰.)
بقول ایرج میرزا:
ایمان و امان به سرعت برق میرفت که مومنین رسیدند…!

حکایت دوم:
در زمان مشروطه، روزنامه حبل المتین مطلبی نوشته با عنوان «واقعه عبرت انگیز»:
«حاجی میرزا ابراهیم نام که در قزوین دوافروش بود صبح جمعه وفات کرد، خانواده اش می روند عقب غسال. چون حاجی مزبور شخص وطنپرست و غالب اوقات تواریخ و کتب و روزنامه میخوانده، بخاطر این، بعضی به او تهمت می زدند که بابی است.
بخاطر این، غسال میرود خدمت یکی دو نفر از آقایان علما که چه می فرمایید؟ آقایان اجازه دادند که اگر نزد تو اقرار به بابی نکرده غسل او تکلیف تو است غسال مشغول میشود اما در این بین، سیدی می آید و میگوید که حاج سیدجمال مجتهد فرموده این مرده را نباید بشویی، بابی است و نجس می شوی و سایر مرده های مسلمانان را هم نجس می کنی.
غسال بیچاره هرچه میگوید من سوال کردم آقایان علما اجازه دادند برای شستن. اما نشد. حاج سیدجمال مجتهد هم در بیرون مشغول جمع آوری عوام بوده که بیائید و نگذارید نعش را بردارند.
تا ظهر مرده بیچاره زمین بود، چون تحریک باعث شد کسی نیاید نعش را حرکت بدهد. مقصود این بود که پولی بگیرند تا مانع نشوند. اما چون صاحب مرده، سرپرستی نداشتند، مقصود را نفهمیدند، عاقبت فرستادند چهار تا حمال آمده، چهار تومان به آنها دادند که نعش را حرکت بدهند، سید موصوف اظهار کرد که آقا فرمودند این مرده را نباید در شهر بشویید، ببرید بیرون شهر. باز هم حضرات نفهمیدند مقصود از این مذاکرات گرفتن پول است. همینکه نعش را حرکت دادند اطفال را تحریک کرده بنای فحش دادن گذاردند، حمالها را هم چون تحریک کرده بودند حمالها نیز قدم به قدم، نعش را زمین انداخته، به نعش فحش زیادی می دادند و دو مرتبه نعش را برمی داشتند.
با این وضعیت، نعش را بردند بیرون شهر.
آقا در تهیه جمعیت بود که مبلغی بگیرد چون به مقصودش نرسید مردم را تحریک کرد در بیرون شهر مرده را از دست خانواده اش گرفته به درخت تکیه داده اول کبریت زدند، زلف و ریشش را آتش زدند و بعد نجاست آوردند به تمام سر و صورت و بدنش مالیدند،سپس حدود ۳۰۰ نفر عوام سنگ بارانش کردند و نگذاشتند دفن شود، همینطور مرده را انداخته به شهر آمدند، کسی جرأت نکرد که میت را دفن نماید!
از هیچکس صدایی نیامد که در کدام دین با مرده اینطور رفتار کنند، ولو کافر باشد.
مردم هم از ترس نرفتند دفن نمایند. شب در بیابان، مرده بدون کفن مانده سگها آمده قدری از بدنش را خورده…»
(روزنامه حبل المتین، ش ۴۶، ۴جمادی الثانی ۱۳۲۵)
و این عاقبت کتاب خواندن و روزنامه خواندن بوده…!

این جامعه مثل اینکه سرِ تعادل ندارد، و حکایتش قیر و قیف است، گاهی شاه می دهد مردم نمی خواهند، گاهی مردم می خواهند و شاه نمی دهد…!

Telegram (https://t.me/Ali_Moradi_maragheie)
دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است